شهادت حضرت حمزه سید الشهدا۱

حضرت حمزه با هردو دست شمشیر می‌زد و به پیش می‌شتافت، به طوری که مسیر نبرد وی انباشته از اجساد کفار شده بود. در همین اثناء «سباغ غبثانی» ظاهر شد. حضرت حمزه ندا کرد: ای فرزند ختانۀ النساء! کجا می‌روی؟ وحشی یک غلام حبشی بود و آقایش جبیر بن مطعم به او وعده داده بود که اگر حمزه را به قتل برساند، آزادش خواهد کرد. او در کمین حضرت حمزه نشسته بود. چون حمزه از کنارش گذشت، «زوبین» مخصوص خود را که از سلاح‌های مخصوص حبشی‌هاست، به سوی او پرتاب کرد، زوبین بر تهیگاه حضرت حمزه اصابت نمود. حضرت حمزه خواست به وحشی حمله کند، ولی از شدت زخم بر زمین افتاد و روحش به ملکوت اعلی پیوست([۱]).

پرچمداران قریش یکی پس از دیگری کشته می‌شدند، ولی هرگز نمی‌گذاشتند پرچم آنان بر زمین افتد؛ یکی کشته می‌شد، دیگری بلادرنگ آن را برمی‌افراشت. یکی از آن‌ها به نام «صواب» پرچم را به دست گرفت، یکی از مسلمانان بر وی حمله برد و با شمشیر هردو دست او را قطع نمود، او بر زمین افتاد ولی برایش گوارا نبود که پرچم غرورآفرین ملی خود را بر خاک مشاهده کند. از این جهت وقتی پرچم به زمین افتاد، او با سینه خودش را بر آن انداخت و در حالی که می‌گفت: من وظیفه‌ام را به جای آوردم، جان داد([۲]). پرچم تا مدتی بر زمین افتاده بود. سرانجام یکی از زنان شجاع به نام «عمره بنت علقمه» شجاعانه به پیش رفت و آن را به دست گرفت و برافراشت. مردان قریش از هرسو گرد آن جمع شدند و با غرور مجدد آماده حمله شدند. ابوعامر از جانب کفار می‌جنگید، ولی فرزندش حنظله مسلمان شده بود. او از رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم اجازه خواست تا برای مبارزه با پدرش به میدان جنگ برود، ولی رحمت عالمیان  صلی الله علیه و سلم این را گوارا نفرمودند که فرزند علیه پدر شمشیر کشد و بر او حمله کند. حضرت حنظله به سوی سپه‌سالار کفار، ابوسفیان حمله برد و نزدیک بود که او را به قتل برساند. ناگهان شداد بن الاسود بر وی حمله کرد و او را به شهادت رساند. با وجود این هنوز برتری از سپاه اسلام بود و کشته‌شدن پرچمداران قریش و حمله‌های برق آسای حضرت علی و حضرت ابودجانه پای ثبات ارتش کفار را لرزانده و روحیۀ آنان را سخت تضعیف کرده بود. زنانی که با خواندن و سرودن اشعار روحیه آنان را تقویت می‌کردند، با سراسیمگی عقب‌نشینی کردند و میدان نبرد خالی گردید؛ مسلمانان شروع به جمع‌آوری مال غنیمت کردند.

متأسفانه آن دسته از تیراندازان که به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر دره‌ای از کوه احد از جانب پشت مقرر شده بودند، با مشاهدۀ این وضع، موضع‌شان را ترک گفته به منظور جمع‌آوری مال غنیمت به سوی مسلمانان حرکت کردند. حضرت عبدالله بن جبیر آنان را از این کار منع کرد و به ترک آن موضع رضایت نداد، ولی آنان به حرف وی توجهی نکردند و او را با چند نفر دیگر از سربازان اسلام تنها گذاشته و از بالای تپه پایین آمدند([۳]).

وقتی خالد بن ولید مشاهده کرد که جایگاه تیراندازان خالی شده و آن‌ها از آنجا پایین آمده‌اند، فرصت را غنیمت دانست و از پشت کوه احد خود را به آنجا رساند. عبدالله بن جبیر و همراهان او مقاومت و جنبازی کردند، ولی همگی به شهادت رسیدند. خالد با دسته‌ای از سواران با بی‌رحمی تمام از پشت بر سپاهیان اسلام حمله کرد. مسلمانان مشغول جمع‌آوری مال غنیمت بودند که ناگهان با صدای چکاچک شمشیرها مواجه شدند. هردو سپاه درهم آمیختند و چنان سراسیمگی بر مسلمانان چیره شده بود که بر اثر عدم فرصت شناسایی توسط یکدیگر کشته می‌شدند. حضرت مصعب بن عمیر که پرچمدار سپاه اسلام و با آن حضرت  صلی الله علیه و سلم به لحاظ قیافه بسیار شبیه بود، به دست «ابن‌قمیه» به شهادت رسید؛ و این خبر میان مردم شایع شد که رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم شهید شده است. مسلمانان با شنیدن این خبر بسیار مضطرب و آشفته شدند به طوری که مردان و شجاعان بزرگ هم در تزلزل قرار گرفتند و از شدت سراسیمگی صف‌های جلو بر صف‌های پشت سر خود حمله بردند؛ بگونه‌ای که نیروهای خودی از نیروهای دشمن تشخیص داده نمی‌شدند. «یمان» پدر حضرت حذیفه در همین گیر و دار مورد حمله مسلمانان قرار گرفت. حذیفه فریاد برآورد که این پدر من و از سپاه مسلمانان است، ولی مسئله غیر قابل کنترل بود و در نتیجه او به شهادت رسید و حضرت حذیفه در قالب ایثار اظهار داشت: «مسلمانان! خداوند شما را بیامرزد».

رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم متوجه شدند که فقط یازده نفر در کنار ایشان مانده‌اند از آن جمله: حضرت علی، حضرت ابوبکر، حضرت سعد بن ابی‌وقاص، حضرت زبیر بن العوام، حضرت ابودجانه و حضرت طلحه بودند. در صحیح بخاری مذکور است که با آن حضرت  صلی الله علیه و سلم فقط حضرت طلحه و حضرت سعد باقی مانده بودند. در اثر این اضطراب و سراسیمگی کمر همت اغلب مسلمانان شکسته شده بود. فداکاری، جانبازان هم سودی نداشت. هریک در جای خود مبهوث شده و از رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم هیچگونه اطلاعی در دست نبود. حضرت علی  رضی الله عنه با رخنه در میان کفار و نبرد شجاعانه صفوف آنان را درهم می‌شکست ولی از آن حضرت اطلاعی نداشت. انس ابن نضر عموی حضرت انس بن مالک مشغول نبرد بود، چشمش به حضرت عمر افتاد که مأیوس گشته و اسلحه بر زمین گذاشته بود. نزدیک آمد و پرسید: اینجا چکار می‌کنی؟ چرا نمی‌جنگی؟ وی اظهار داشت: بعد از اینکه رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم شهید شده، جنگیدن چه مفهومی دارد؟ ابن نضر گفت: بعد از ایشان زندگی هم برای ما مفهومی ندارد. آنگاه بر سپاه کفر حمله برد و شجاعانه پیکار کرد تا اینکه به شهادت رسید.

پس از پایان جنگ وقتی جسدش را پیدا کردند، بیش از هشتاد زخم تیر، شمشیر و نیزه بر بدنش وجود داشت، به گونه‌ای که بر اثر کثرت زخم‌ها شناسایی نمی‌شد. سرانجام خواهرش به وسیلۀ علائمی که بر انگشتانش بود، او را شناسایی کرد([۴]).

فدائیان اسلام از یک سو جانانه مشغول نبرد بودند، از سوی دیگر نگاه‌های‌شان به تلاش و جستجوی رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم معطوف بود. قبل از همه کعب بن مالک آن حضرت را مشاهده کرد، بر سر و صورت مبارک کلاه «خُود» قرار داشت ولی چشم‌های ایشان ظاهر بودند. حضرت کعب با صدای بلند فریاد برآورد: «ای مسلمانان! رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم در اینجاست»، با این فریاد سربازان از جان گذشته و فداکار اسلام از هرسو هجوم آوردند. در این هنگام کفار هم به سوی آن حضرت حمله کردند، ولی مقاومت مسلمانان به ویژه ضد حمله‌های ذوالفقار حمله آن‌ها را دفع نمود.

 

[۱]– صحیح بخاری، ۱ باب قتل الحمزه /۵۸۳٫

[۲]– ابن هشام و طبری ۳/ ۱۴۰۱ «سلیمان ندوی».

[۳]– صحیح بخاری – غزوه احد.

[۴]– این روایت سیره‌نویسان است، ولی در صحیح بخاری نام حضرت عمر ذکر نشده است.

مقاله پیشنهادی

محبت صحابه رضی الله عنهم

از علامت‌های ایمان عبارت‌اند از: محبت داشتن به تمام صحابه با قلب، و تعریف و …