زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب

طبیعى است که دشمنان اسلام براى ضربه زدن به اسلام از طرق مختلف استفاده میکنند، من جمله طعن و ضربه زدن به شخصیتهاى اسلامى، که در حقیقت این سیاست همان سیاست کفار قریش است، که پیامبر صلى الله علیه و سلم را قبل از بعثت امین میدانستند، ولى بعد از بعثت او را ساحر و کذاب و شاعر و دروغگو و غیره نامیدند تا به شخصیتش ضربه بزنند و مردم از وى روى بگردانند.

مثال دیگر، ضربه زدن به شخصیت عایشه صدیقه و ابوهریره رضی الله عنهما است که مدعیان تشیع شخصیتش آنها را زیر سؤا ل میبرند، زیرا آنها بیشترین روایات پیامبر صلى الله علیه و سلم را نقل کرده اند، و طبیعتا اگر شخصیتشان منکر شوند، تمام روایات آنها نیز خودبخود باطل خواهد شد.

ولى خوشبختانه همیشه خداوند متعال اشخاصى را براى دفاع از بزرگان اسلام قرار میدهد و با دلایل قاطع و براهین روشن از آنها دفاع میکنند.

و شیخ محمد بن عبدالوهاب که مجدد عقیده و توحید و مجدد قرن دوازدهم هجرى بود، او نیز از جمله کسانى است که به شخصیتش ضربه وارد شده و میشود تا مردم را از او دور کنند، و در واقع هدف این دشمنان راندن مردم از عقیده صحیح توحید و یکتاپرستى است، زیرا شیخ محمد بن عبدالوهاب عقیده توحید را در جزیره العرب و سایر بلدان که مملوء از شرک و قبرپرستى بود، تجدید کرد.

و شیخ محمد بن عبدالوهاب رحمه الله علیه هیچ دخالتى در سقوط خلافت عثمانى نداشته، از آنجاییکه شروع حرکت محمد بن عبدالوهاب در سالهاى ۱۸۱۱ میلادى بود، و در سال ۱۲۰۶هـ ق وفات کرد، در حالیکه سقوط خلافت عثمانى سال ۱۹۲۲ میلادى بود، یعنى تقریبا ۱۱۰ سال پس از شروع حرکت شیخ، و ۱۶ سال پس از وفات وى.

و حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب حرکت دینى بود براى تجدید عقیده مردم، که مملوء از شرک و خرافات شده بود، و شروع حرکتش در نجد بود که زیر سیطره عثمانیها نبود که دشمنان وى میگویند حرکتش تمرد بود، ولى از آنجاییکه در دولت عثمانى شرک و بدعت و خرافات زیادى رایج شده بود، لذا اتباع این دولت به مبارزه با این حرکت مجدد عقیده برخواستند، و به همکارى با انگلیس سعى کردند این حرکت را متوقف سازند، همچنانکه حتى امروزه نیز انگلیس با کمک از دستنشانده هاى خود مانند رژیم فعلى ایران، سعى در سرکوبى این حرکت میکنند.

و از جمله مواردی که نمایانگر ضدیت انگلیس علیه حرکت وهابیت می باشد آن است که آن ها کاپیتان فورستر سادلیر را برای عرض تبریک به ابراهیم پاشا از جهت پیروزی که علیه وهابی ها به دست آورده بود فرستادند، هنگام جنگ ابراهیم پاشا با “درعیه”، و نیز برای آنکه بر میزان تمایل وی برای همکاری با تحرکات بریتانیا جهت فرونشاندن اعمال آن هایی که راهزن می نامیدند در خلیج فارس تاکید نماید.

اصولاً نامه ی مذکور به صراحت از تمایل به ایجاد توافق و هماهنگی بین حکومه بریتانیا و ابراهیم پاشا برای برچیدن کامل نفوذ وهابی ها بحث شده است.

شیخ محمد بن منظور نعمانی نیز می گوید:

انگلستان از وضعیت ناسازگار در هند علیه شیخ محمد بن عبدالوهاب بهره برداری نموده و هرکس که با آنان درافتاده و برسر راهشان قرار گرفته و اهدافشان را به خطر اندازد را به وهابیت متهم کرده و خود آنان را وهابی می خواندند… همچنین انگلیس علمای دیوبند – هندوستان – را نیز به خاطر ایستادگی راسخشان آن ها و برای تحت فشار نهادن و ایجاد اختناق در آن جا وهابی می نامید… (” دعایات مکثفه ضد الشیخ محمد عبد الوهاب ” ص ۱۰۵ – ۱۰۶ ) .

و در اینجا، بطور خلاصه زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب را ذکر میکنیم تا یک شخص مسلمان ادعات دروغین علیه وى را با شخصیت حقیقى این بزرگوار مقایسه کند و سپس عقل و منطق خویش را قاضى و حاکم بگیرد تا منصفانه به حقیقت نائل آید.

زندگینامه ی شیخ محمد بن عبدالوهاب  و حرکت احیاگرانه ی وی

نام ها و القاب زیادی از جانب مخالفان به این دعوت شیخ داده شده است مانند: وهابیت یا توحیدگرا و دیگر القاب.

اوضاع دینی جهان اسلام به طور کلی و در سرزمین نجد به طور ویژه

پیش از ظهور نهضت شیخ محمد بن عبدالوهاب:
پیش از ظهور نهضت محمد بن عبدالوهاب در جهان اسلام انواع  و اقسام بدعت ها و اعمال شرک آمیز رواج پیدا کرده بود. مردم از بسیاری از اصول دین و عقیده ی راستین منحرف شده بودند.
در اینجا به برخی از این کجروی ها اشاره می کنیم :

در میدان عقیده :
شرک کم کم سربرآورد و تصورات بسیاری بر مردم چیره شد که بارزترین آن ها دعا و طلب حاجت از غیر خداوند و پرستش ضریح ها و گنبدها بود و توسل به مشایخ و اشخاص صالح زنده یا مرده. این بدعت ها وعادات و شیوه هایی که دین اسلام آن را حرام دانسته است، در بین مسلمانان گسترش یافته و طریقت های مختلف تصوف به عنوان مرجع اساسی مردمان در مسائل دینی پدیدار شده بود.

شیخ سلیمان بن سحمان وضعیت مزبور در سرزمین نجد را این چنین تعریف می کند: « مردم از ریسمان دین و توحید دست کشیده بودند و تمام تلاش و کوشش آنان در استغاثه و به دامان غیر خداوند متعال و اولیاء و صالحان و بت ها و معبودهای ساختگی و شیاطین درآویخته بودند.» بسیاری از مردم باور داشتند که سنگ ها و اشیاء بی جان به ایشان نفع می رساند و از درختان تبرک جسته و در همه ی حالات از آنان امید قبولی حاجاتشان را داشتند.
(حیاه الشیخ محمد بن عبدالوهاب وحقیقه دعوته، تألیف استاد دکتر سلیمان بن عبدالرحمن حقیل، چاپ نخست، ۱۹۹۹ م)

در مصر:
در سرزمین الازهر پرچم عبادات بت پرستانه و ادعاها و خواسته های فرعونیه افراشته شده و دولت داعیه داران دراویش برپا گشته بود. (محمد بن عبدالوهاب مصلح مظلوم ومفترى علیه، استاد مسعود ندوی، ترجمه و تعلیق عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی، با تجدید نظر دکتر محمد تقی الدین هلالی، ۱۴۲۰ هجری قمری)

در سرزمین حجاز:
دعا وطلب حاجت در جوار قبور جزو امور عادی نزد بسیاری از مردم شده بود. چه تعظیم و تقدیر و استغاثه و طلب شفاعتی که حول قبر حضرت خدیجه رضی الله عنها و ابوطالب که صورت نمی گرفت که تن انسان را به لرزه می انداخت. در یمن قبوری وجود داشت که مردم عادی بدان تبرک می جستند همینطور در حدیده و حضرموت و یافع و …در سرزمین شام قبرهایی در شهر دمشق، حلب و دورترین نقاط شام وجود داشت که بدان تبرک می جستند. در کشور عراق قبر امام ابوحنیفه و معروف کرخی بود و در نجف در مشهد قبر حضرت على ابن ابی طالب رضى الله عنه همین کارها انجام می گرفت و در بارگاه قبر امام حسین رضی الله عنه در کربلا و کاظمین و … همه ی این مقابر مکان هایی بودند که مردم برای طلب کمک و درخواست برآوردن حاجات خویش بدان هجوم می بردند و انتظار داشتند مشکلاتشان را حل کنند. (تاریخ العرب الحدیث والمعاصر، دکتور عبدالرحیم عبدالحمن عبدالرحیم، الطبعه الخامسه ۱۹۹۰ م)

یک نویسنده ی آمریکایی به نام (لوتروب استودارد) وضعیت روزهای قبل از آشکار شدن دعوت محمد ابن عبدالوهاب را اینگونه به تصویر می کشد: ” در قرن هجدهم جهان اسلام به اوج خواری و زبونی خویش رسیده بود و در فرومایگی و انحطاط به عمیق ترین درجات سقوط کرده بود. بر رخسار مردم غبار بیچارگی نشسته و تاریک بر گوشه گوشه ی آن سایه افکنده بود. فساد و تباهی اخلاق و آداب در آن بی داد می نمود و هرچه از آثار پاکی و صفای عربی به جا مانده بود برباد رفته و جوامع اسلامی در پیروی از امیال و شهوات خویش غرقه شده و فضیلت و عزت نفس در مردم خاموش گشته بود. جهل و نادانی در همه جا ریشه دوانیده و همه ی حکومت های اسلامی به مرز استبداد و هرج و مرج و درندگی رسیده بودند.” (دراسات فی تاریخ الخلیج العربی الحدیث والمعاصر، دکتر بدرالدین عباس خصوصی، جزء اول، چاپ دوم ۱۹۸۴ م)

اما در مورد دین، آن را پرده ای تاریک پوشانیده بود و آن یکتاپرستی که صاحب رسالت آن را به مردم آموخته بود را پرده های خرافه و لایه های تصوف فراگرفته بود. مساجد پر بود از مدعیان دینداری و افراد جاهل، گروه های فقرا و مساکین از جایی به جایی می رفتند و بر گردن هایشان آویزهای شانس و اقبال و تعاویذ و تسبیح هایی را آویخته بودند و مردم را به اباطیل و شبهات کشانیده و در حج قصد زیارت مقبره ی اولیا را داشتند. تمنای شفاعت از اشخاص مدفون در قبرستان ها را برای مردمان می آراستند و بدان فرامی خواندند. فضائل و خیر و نیکی های قرآن در بین مردم نایاب گشته و شرب خمر و استفاده از افیون همه جا دیده می شد، اعمال پست و ناپسند و هتک حرمت ها در هرجا رواج یافته و مکه ی مکرمه و مدینه ی منوره نیز همچون دیگر سرزمین های مسلمان از این مصیبت ها در امان نمانده بود. در مجموع مسلمانان اسلام را کنار نهاده و به نامسلمانی رسیده بودند و به شدت از آن دور افتاده و در اعماق گمراهی سقوط کرده بودند و چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آن زمان به زمین بازمی گشت و تمام آن حالات را به نام اسلام می دید حتماً خشمگین می گشت. (مذکره تاریخ العرب الحدیث، دکتر فیصل مسلم)

ابن غنام نیز اوضاع سرزمین نجد را قبل از حرکت شیح محمد اینگونه برای ما به تصویر می کشد: ” در شهرهای نجد وضعیتی بسیار دشوار و ترس وحشتی ماندگار حاکم بود. مردم به قصد زیارت قبر زید بن خطاب در جبیله می رفتند و از وی طلب گشایش مشکلات و گره ها و برآوردن حاجاتشان را می نمودند و چنان می پنداشتند که در دهکده ای در درعیه قبرها بعضی از صحابه وجود دارد و به پرستش آن روی آورده و در دل های مردم از آنان ترس و خوفی بیش از خداوند متعال داشتند و به آن ها پناه برده و گمان می بردند که آنان در پاسخ دادن به نیازهایشان از خداوند پیشی می جویند…”

همچنین به شعیب می رفتند و چنان غبار منکرات آنان را فراگرفته بود و به آن روی می نمودند که کم تر جایی چنان بود و گمان داشتند که قبر ضرار بن ازور در آن جا است. در شهر عفرا درخت نخلی وجود داشت که به (بالفحال) معروف بود و مردان و زنان به زیارت آن رفته و منکراتی را که دین خداوند ناپسند می داشت نزد آن انجام می دادند؛ فقرا بدانجا رفته و طلب فراخی روزی می نمودند و بیماران درخواست شفا می کردند. دخترانی که خواستگار نداشتند با زاری و فروتنی به آن متوسل شده و به او می گفتند: “یا فحل الفحول ارزقنی زوجا قبل الحول”. یعنی: «ای نیک مرد فرزانه مرا شوهری نصیب گردان پیش از آمدن سال تازه.»
همچنین درختی بود که درخت گرگ خوانده می شد و زنانی که فرزند پسر می آوردند بدان توسل جسته و کهنه پارچه هایی را به آن می بستند تا بلکه فرزندانشان از مرگ و از حسد در امان بمانند.

در خرج مردی بود که ( تاج ) خوانده می شد و مردم در رابطه با وی راه و روش بت پرستی را پیش گرفته و نذورات زیادی را برای وی به راه انداخته و گمان می کردند که او برایشان نفع و ضرر می رساند. در حج مردم دسته دسته به زیارت وی رفته و درباره اش افسانه ها و خرافه های بسیاری ساخته و پرداخته می شد.

شیخ عبداللطیف بن عبدالرحمن بن حسن حال و روز آن دوران که در آن محمد بن عبدالوهاب سربرآورد را اینگونه برای ما بازگو می نماید: ” اهل عصر و سرزمین وی بسیار با اسلام بیگانه شده و آثار دین کمرنگ گشته بود. ستون های ملت راستین نابود شده و آنچه در جاهلیت می گذشت بر بیشتر مردمان چیره گشته بود. بزرگان شریعت گوشه ی عزلت گزیده و نادانی و تقلید و رویگردانی از سنت و قرآن باب شده بود، کوچکترها درباره ی دین به شبهه افتاده و چیزی از آن نمی دانستند مگر آنچه مردمان آن دوران بر آن بودند و سالخوردگان نیز بر آنچه از آبا و اجداد خویش یافته بودند روزگار می گذرانیدند. بزرگان شرع و دین خاموش و منزوی شده و نصوص قرآن کریم و اصول سنت و احادیث در آن میان کنار نهاده شده و راه و طریقه ی نیاکان و پیشینیان ارج نهاده می شد، نشان و گفتار کاهنان و طواغیت مقبول و غیرمردود بود و به مقابله اش برنمی خاستند، و ریسمان دین خداوندی و یکتاپرستی را وانهاده بودند. در طلب یاری و استغاثه و دلبستگی به غیر خدا و اولیا و صالحان و بت ها و شیاطین سعی و تلاش بسیار می نمودند. علما و حاکمانشان بدان روی آورده و از این دریای شور می نوشیدند و از قبل آن عایدات و منافعی به آنان می رسید و شهوات و امیالشان آنان را دربند نموده بود و از اوج گرفتن به سوی قلب و روح هدایت از طریق نص های آیات محکم و روشنگر خداوندی بازداشته بود.”

این ها خلاصه ای بود از وضعیت دینی جهان اسلام بطور کلی و سرزمین نجد به شکل خاص در هنگام ظهور دعوت و حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب، که آن را برای شروع سخن از زندگی شیخ و دعوت ایشان که در ادامه به امید خداوند متعال بحث خواهد شد به میان آوردم .

تولد و پرورش شیخ محمد بن عبدالوهاب

نسب ایشان :
شیخ محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان بن على بن محمد بن احمد بن راشد بن برید بن مشرف تمیمی، در سال ۱۱۱۵ هجری قمری (۱۷۰۳م) به دنیا آمد.

اصل ایشان به  قبیله ی تمیم بازمی گردد. همان قبیله ای که موطن خویش را در منطقه ی نجد حفظ کرده است، و در آن استقرار یافته و موطن گزیده و زندگی بادیه نشینی را رها ساخته و به دیگر فعالیت هایی مانند کشت و زرع و تجارت مشغول گشته اند.

تحصیلات وی :
وی در سال ۱۱۱۵ هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به دنیا آمد.
نزد پدرش در روستای عیینه تحصیلاتش را آغاز نمود. این روستا زادگاه ایشان رحمه الله علیه بود. عینیه دهکده ای شناخته شده در یمامه، در نجد و شمال غرب شهر ریاض قرار دارد که تا شهر ریاض حدود هفتاد کیلومتر مسافت دارد و از سمت غرب نیز چیزی در همان حول و حوش است. ایشان رحمه الله علیه در آن جا به دنیا آمد و به شایستگی در آن پرورش یافت و بزرگ شد. در همان کودکی قرآن را فراگرفت.

وی به تلاش خود برای فراگیری درس ها و آموختن فقه نزد پدرش شیخ عبدالوهاب بن سلیمان، که فقیهی بزرگ و عالمی گرانقدر بود، ادامه داد. پدرش در عینیه منصب قضا را به عهده داشت. پس از رسیدن به سن بلوغ به قصد بیت الله الحرام و بجای آوردن مناسک حج به راه افتاد و در آن جا نزد برخی از علمای حرم شریف به فراگیری علوم پرداخت.

سپس متوجه مدینه ی منوره گشت که برترین سلام و درود بر ساکن گرانقدر آن شهر باشد. در آن جا به حضور علمای آن شهر شتافت و مدتی در آن جا اقامت گزید و از علمای بزرگ و مشهور مدینه در آن زمان نیز بهره های فراوان برد. از جمله اساتید آن شهر: شیخ عبدالله بن ابراهیم بن سیف نجدی، که اصالتاً اهل مجمعه و نیز پدر شیخ ابراهیم بن عبدالله صاحب کتاب “العذب الفائض فی علم الفرائض” بود، همچنین از محضر استاد بزرگ محمد حیاه سندی در مدینه نیز سود جست. این ها دو تن از عالمانی بودند که معروف است که شیخ نزد ایشان در مدینه درس فراگرفته است و ممکن است نزد کسان دیگری نیز به فراگیری مشغول بوده ولی ما از آن بی اطلاع باشیم.

شیخ برای فراگیری علم به سوی عراق رهسپار گشت و در بصره به محضر علمای آن جا رفت و تا جاییکه می توانست از محضر ایشان بهره برد و به فراگیری علوم پرداخت. در همانجا دعوت خویش به سوی یکتاپرستی و توحید را آشکار ساخت و مردم را به پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فراخواند. همچنین اعلام کرد که همه ی مسلمانان باید دین خویش را از سرچشمه های پاک کتاب خداوند و سنت رسول الله علیه الصلاه والسلام برگیرند. وی در این باره مجادلاتی را انجام داد و با علمای زیادی مناظره کرد. وی در میان اساتید وی در آن جا  که شهرت داشت شخصی به نام شیخ محمد مجموعی بود. برخی از علمای نالایق بصره علیه او برخاسته و ایشان و استادش را مورد اذیت و آزار قرار دادند. به همین سبب وی از آن جا به نیت سرزمین شام خارج شد ولی به خاطر نداشتن مخارج سفر از رفتن بدانجا بازماند و از بصره به زبیر رفت و از زبیر به سوی احساء به راه افتاد. در آنجا در محضر علمای آن دیار حاضر شد و درباره ی مواردی از اصول دین با ایشان مذاکره نمود. سپس رهسپار دیار حریملاء شد و این واقعه در دهه ی پنجم قرن دوازدهم صورت گرفت. چون پدرش که قاضی عیینه بود با حاکم آنجا درگیر شد و در سال ۱۱۳۹ هجری از آنجا به حریملاء منتقل گردید. شیخ محمد نیز پس از انتقال پدرش بدانجا در سال ۱۱۳۹ هجری نزد وی رفت. بنابراین رفتن وی به حریملاء در سال ۱۱۴۰ هـ ق یا بعد از آن رخ داده است. وی در همانجا ساکن شد و همچنان سرگرم علم و آموزش و کار دعوت در حریملاء بود تا زمانی که پدرش در سال ۱۱۵۳ هجری قمری از دنیا رفت. پس از آن از جانب برخی از اهالی حریملاء علیه وی شرارت هایی انجام شد و بعضی از افراد فرومایه در آنجا قصد کشتن وی را داشتند. می گویند: تعدادی از آن ها سعی داشتند از دیوار خانه اش بالا بروند و کسانی آنان را دیدند و پا به فرار نهادند.

ساکن شدن وی در عیینه:
بعد از این حادثه شیخ از آنجا خارج شده و به سوی عیینه راه افتاد و در همانجا نیز ساکن گردید. اشخاص فرومایه ی مذکور به این دلیل از وی به خشم آمده بودند که وی دست از امر به معروف و نهی از منکر باز نمی کشید و از حاکمان می خواست تا مجرمانی که از مردم سرقت کرده و آنان را آزار می رسانند و مالشان را به تاراج می برند را پی گیری نمایند. از جمله آن اشرار کسی بود که عبید نامیده می شد. وقتی آنان دانستند که شیخ علیه آنها عمل نموده و کارهای آنان را ناپسند می دارد و امیران را به تعقیب و مجازاتشان فرامی خواند، خشمگین شده و به فکر کشتن ایشان افتادند. ولی خداوند متعال وی را مصون داشته و از شر آنان در امان داشت. آنگاه بود که وی به عیینه نقل مکان نمود، و امیر آن عثمان بن محمد بن معمر بود. شیخ محمد بن عبدالوهاب نزد امیر آن شهر رفت و وی نیز از وی استقبال نمود و گفت:  برای دعوت به سوی خداوند برخیز و ما نیز با تو هستیم و یاریت می رسانیم، وی اظهار شادمانی و دوستی و موافقت نمود بر آنچه وی قصد آن را دارد. شیخ نیز مشغول تعلیم و ارشاد و دعوت به سوی خداوند عزوجل شد و به متوجه نمودن مردمان، مردان و زنان، به سوی خیر و محبت خداوند پرداخت. کار وی در عیینه شهرت پیداکرد و نام نیک ایشان پرآوازه گشت و از شهر و دهات اطراف برای دیدارش بدانجا می رفتند.

در یکی از روزها شیخ به امیر عثمان گفت: اجازه دهید گنبد روی قبر زید بن خطاب رضی الله عنه را ویران کنم، چرا که بر خلاف دستور دین اسلام بنا شده و خداوند جل وعلا به این کار راضی نیست و رسول الله صلى الله علیه و سلم نیز از برپانمودن بنا بر فراز قبور و مسجد قرار دادن آن ها منع فرموده اند، و این گنبد مردم را دچار فتنه نموده و عقاید آنان را تغییر داده است و موجب بوجود آمدن شرک گشته است، بنابراین باید خراب شود. امیر عثمان پاسخ داد: ایرادی ندارد. شیخ گفت: من ترسم از آن است که اهالی جبیله سربه شورش نهند. جبیله روستایی در جوار قبر مذکور بود. بنابراین عثمان به همراه لشکر خویش که بیش از ۶۰۰ مبارز در آن بود برای ویران کردن گنبد با شیخ رحمه الله علیه به راه افتادند. وقتی که به گنبد مزبور نزدیک شدند، اهالی جبیله وقتی از این موضوع باخبر شدند برای دفاع از آن و محافظت از گنبد بیرون آمدند ولی با دیدن امیر عثمان و کسانی که با وی بودند منصرف شده و بازگشتند. شیخ نیز به ویران کردن آن پرداخت و به کمک خداوند عزوجل با دستان وی رحمه الله علیه گنبد مذکور از میان برکنده شد.

شیخ به امیر عثمان بن معمر گفت: چاره ای نیست جز اینکه گنبد روی  قبر زید (زید بن خطاب رضی الله عنه برادر امیرالمؤنین حضرت عمر بن خطاب رضی الله تعالى عن الجمیع بود و از جمله شهدای جنگ با مسیلمه ی کذاب در سال ۱۲ هجرت نبوی بود وی جزو کسانی بود که در آن جا به قتل رسید و گنبد مذکور را بر مقبره اش ساختند، ممکن است قبر وی جای دیگری باشد ولی می گویند که همان قبر از آن او است، امیر عثمان نیز طبق آنچه پیشتر گفته شد در این کار با وی همراهی و موافقت نمود و گنبد مزبور به حمدالله ویران شد و اثر آن نیز تا همین امروز از میان برده شد، ولله الحمد والمنه. چراکه این عمل با نیت راست و به قصدی مستقیم برای نصرت دین خداوند انجام گرفته بود. قبرهای دیگری نیز در آنجا بودند که می گفتند قبر ضرار بن اوزر است، گنبدی نیز بر روی آن قبر وجود داشت که آن نیز از میان برده شد. مشاهد دیگری نیز وجود داشت که خداوند عزوجل آن ها را از بین برد. مزار و درختان دیگری نیز بودند که به غیر از خداوند یکتا جل وعلا پرستش می شدند همگی آن ها زدوده شده و از میان برداشته شدند و مردم از انجام چنان کارهایی برحذر داشته شدند. هدف شیخ رحمه الله علیه در دعوت قولی و عملی آنچه بیان شد استمرار یافت.

در این زمان زنی نزد وی آمد و به ارتکاب زنا طی چند فقره اعتراف نمود. شیخ از سایرین در مورد وضعیت عقلی وی سؤال کرد و گفتند که او عاقل است و مشکلی ندارد. وقتی که آن زن بر ادعای خود پافشاری نمود و از اعترافی که کرده بود دست نکشید و باتوجه به اینکه ادعای وجود اکراه یا شبهه ای نیز وجود نداشت و زنای محصنه بود، شیخ رحمه الله علیه که قاضی عینیه بود به رجم وی دستور داد و او را رجم کردند. به این ترتیب کار وی به خاطر تخریب گنبدها و سنگسار زن و فراخوان بزرگ و خطیر وی به سوی خداوند متعال  آوازه ای بسیار یافت و مهاجرین بسیاری از جاهای مختلف به سوی عیینه هجرت می نمودند.

طرد شیخ بن عبدالوهاب از شهر عیینه :
خبر کار و بار شیخ به امیر احساء و توابع آن از بنی خالد سلیمان بن عریعر خالدی رسید که وی به سوی خداوند فرامی خواند و گنبدها را تخریب می کند و حدود خداوندی را اجرا می کند، این موضوع بر آن مرد بدوی سخت دشوار آمد. برای آنکه عادات و رسوم اهل بادیه چیزی بجز دستورات خداوند بود و ظلم و ستم پیشه نموده و خونریزی و تاراج اموال و هتک حرمت ها خوی ایشان بود و او ترسید که کار این شیخ بالا گرفته و سلطان به برکناری وی اقدام کند. بنابراین نامه ای را به عثمان نوشته و در آن وی را تهدید کرده و دستور داد تا این شخص تحت فرمان خویش را در عیینه به قتل رساند، و برای او نوشت: شخص تحت امر شما که درباره ی وی چنین و چنان به ما خبر رسیده است را می کشی و یا آنکه خراج تو را قطع می کنیم!! امیر عثمان خراجی از طلا نزد وی داشت. این کار امیر بر عثمان گران آمد و از آن ترسید که وی خراج را بر وی قطع نموده یا با وی به جنگ برخیزد. بنابراین به شیخ گفت: این امیر چنین و چنان برای ما نوشته است، ما هیچ خوش نداریم که تو را به قتل رسانیم ولی از این امیر بیم داریم و با وی مقابله نیز نتوانیم نمود. بنابراین چنانچه خواستی از اینجا بیرون شوی چنان کن. شیخ نیز به او گفت: آنچه من بدان فرامی خوانم همان دین خداوند و جامه ی عمل پوشیدن به کلمه ی ” لا إله إلا الله” و تحقیق این شهادت و گواهی است که محمد رسول الله است. آنکه به این دین چنگ بزند و به یاری آن بشتابد و در این کار صداقت داشته باشد، خداوند نیز وی را نصرت داده و وی را پشتیبانی کرده و بر سرزمین دشمنانش ولایتش بخشد. پس اگر تو نیز شکیابیی نموده و پایداری کنی و این خبر را بپذیری مژده باد تو را که پروردگار نیز ترا یاری رسانیده و از این بدوی و دیگران حمایتت می نماید و به زودی خداوند ترا سرپرستی دیار و عشیره اش را می دهد. امیر پاسخ داد: یا شیخ، ما توان جنگ با وی را نداریم و طاقت مخالفت امر او را نیز در خود نمی بینیم.

ورود شیخ محمد به درعیه:
آنگاه شیخ از آن جا خارج شده و راه خویش را از عیینه به سوی دیار درعیه تغییر داد. چنانچه تعریف می کنند وی پیاده به آن جا رفت و در پایان روز به آن دیار رسید. او عیینه را هم در آغاز روز با پای پیاده ترک نموده بود و امیر عثمان به بدرقه اش نیز نرفته بود. او در درعیه به خانه ی شخصی از بزرگان آنجا در بالای شهر رفت که محمد بن سویلم عرینی خوانده می شد و مهمان او شد. می گویند: این مرد چنان از آمدن مهمان مذکور می ترسید که زمین بر وی تنگ گشته بود و از امیر درعیه محمد بن سعود بیمناک بود. شیخ وی را آرام نمود و گفت: مژده باد ترا که آنچه من مردم را بدان فرامی خوانم دین خداوندی است و پروردگار بزودی آن را آشکار و غالب می سازد. این خبر به محمد بن سعود رسید و گویند: این خبر را یکی از صالحان به همسر وی رسانید، وی نزد او رفت و به وی گفته بود: محمد را از کار این مرد باخبر ساز و او را تشویق کن تا دعوت وی را بپذیرد و او را بر یاری و پشتیبانی وی ترغیب نما. همسر محمد بن سعود زنی پارسا و نیک کردار بود.

وقتی که شوهرش محمد بن سعود امیر درعیه و توابع آن نزد وی آمد، به وی گفت: مژده باد ترا به این غنیمت و فرصت بزرگ! این غنیمتی که خداوند آن را به سوی تو کشانده است، مردی است دعوتگر که به سوی دین خداوند و کتاب الله فرامی خواند و به سوی سنت رسول الله علیه الصلاه والسلام، چه غنیمت بزرگ تر از این!؟ به قبول وی برخیز و یاریش رسان و در این کار هیچ درنگ مکن. امیر مشورت وی را پذیرفت. ولی مانده بود که خود نزد وی برود یا آنکه وی را به سوی خویش بخواند؟! به او مشورت دادند و می گویند که همسرش نیز جزو کسانی بود که نظر خویش را به همراه دسته ای از صالحان به وی گفت، اینگونه که: شایسته نیست که وی را به این جا فراخوانی، بلکه باید به سوی خانه اش روانه شوی. تا آنکه تو به سوی او روانه شوی و علم و دعوتگر خیر و نیکی را گرامی داشته باشی. او نیز این رأی را پذیرفت. چرا که خداوند متعال برای او سعادت و خیر را رقم زده بود، رحمه الله علیه وأکرم الله مثواه!

دیدار میان شیخ بن عبدالوهاب و ابن سعود و قرار میان آن دو :
به این ترتیب وی به سوی شیخ در منزل محمد بن سویلم رفت و آهنگ وی نمود و بر وی سلام کرد و با وی به گفتگو نشست. گفت شیخ محمد، مژده باد به نصرت و امن و یاری و مساعدتت. شیخ نیز پاسخ گفت: و تو نیز مژده بادت به نصرت و تمکین و سرانجام پسندیده. این دین خداوند است و آنکه به یاری آن برخیزد خدواند به یاری بشتابد و آنکه آن را حمایت کند تایید و حمایت خداوند او را است و بزودی نتیجه ی این کار خویش را خواهی دید. گفت: یا شیخ، پس من با تو بر سر دین خداوند و پیامبرش و جهاد در راه خداوند بیعت می نمایم ولی می ترسم که اگر تو را حمایت و نصرت رساندیم و خداوند ترا پیروزی بخشید ما را به حال خود گذاشته و دیار دیگر را به جز دیار ما برگزینی و از زمین ما به جایی دیگر نقل مکان کنی. گفت: بر این با تو بیعت نکنم . . . با تو بر اینکه خون در برابر خون و ویرانی در برابر ویرانی بیعت کنم و هرگز از دیارت بیرون نشوم. بنابراین با وی بر نصرت و ماندگاری در آن شهر بیعت کرد و با امیر بماند تا او را کمک کرده و با وی در راه خداوند جهاد نماید تا آنکه دین خداوند آشکار و غالب گردد و به این ترتیب بیعت صورت گرفت و به انجام رسید.

اعمال شیخ در درعیه :
نمایندگانی از مردم دسته دسته از هر جایی، از عینیه، عرقه، منفوحه، ریاض و دیگر جاها و شهرهای اطراف به سوی درعیه روانه می شدند. همچنان درعیه مکانی بود که مردمان از هرجایی به سوی آن هجرت نموده و به سخنان و درس های شیخ و دعوت ایشان به سوی خداوند و ارشاداتش در درعیه گوش فرامی دادند، دسته دسته یا به صورت انفرادی به آن جا راه می پیمودند.

به این ترتیب شیخ در درعیه بگونه ای مورد احترام، حمایت شده، محبوب و برخوردار از یاری و مساعدت ماندگار شد و درس هایی را در درعیه درباره ی عقاید، قرآن کریم، تفسیر، فقه و اصول آن، حدیث و مصطلحات آن، علوم عربی، تاریخ و دیگر علوم  سودمند را ترتیب داد. مردم از هر شهر و دیاری گروه گروه به سوی وی روانه می شدند و در درعیه مردم بسیاری از جوانان و دیگران آموزش دیدند و برای مردم درس های زیادی برای عوام و خواص برقرار شد و علم و دانش در شهر درعیه گسترش یافت و در دعوت پابرجا ماند.

آنگاه جهاد را آغاز نمود و برای مردم جهت ورود به این میدان و زدودن غبار شرک در شهرها و دیار خویش نامه نوشت و با اهالی نجد کار را آغاز نمود و به امرا و علمای آن نامه نوشت. به علمای ریاض و امیر آن دهام بن دواس نیز نامه ای نوشت و برای علمای خرج و امیران آن، برای علمای بلاد جنوب و قصیم و حائل و وشم، سدیر و دیگر شهرها نیز نامه ها نوشت و پیوسته برای آنان و علما و امرای آن ولایات نامه ها می نوشت.

به این ترتیب برای همه ی علمای احساء و علمای حرمین شریفین، علمای خارج کشور مانند مصر، شام، عراق، هند، یمن و سایر کشورها نامه می نگاشت. در نوشتن نامه ها برای مردم و آوردن دلایل مداومت نمود و در آن آنچه را از شرک و بدعت که مردمان بدان گرفتار شده اند را توضیح می داد. این بدان معنا نیست که کسی برای نصرت دین وجود نداشت، خداوند متعال انصار و مددکارانی را برای این دین تضمین فرموده است و حتماً کسی به نصرت آن برمی خیزد و هرگاه گروهی از این امت بر حق باشند حتماً یاری داده می شوند، همانطور که پیامبر خدا علیه الصلاه والسلام خود فرموده اند، در بسیاری از گوشه و کنارهای جهان یاری دهندگان حق و حقیقت وجود دارند.

لیکن سخن ما اکنون در مورد سرزمین نجد است که در آن شر، فساد، شرک و خرافات به اندازه ای وجود داشت که تنها خداوند عزوجل شمار آن را می دانست. گرچه در میان آنان خیر و نیکی نیز وجود داشت، اما توان آن را نداشتند که برای دعوت دین خداوند چنان که باید و شاید به کار و فعالیت بپردازند. همچنین در سرزمین های یمن و غیر آن دعوتگرانی به سوی حق و انصاری برای آن وجود داشت که این می دانستند این ها همه شرک خرافه هستند ولی تقدیر خداوند چنان نبود که دعوت آنان را آنگونه که برای دعوت شیخ با اسباب بسیار زمینه ی پیروزی را فراهم ساخته بود، پیروز گرداند.

از جمله ی اسباب پیروز نشدن آن ها می توان موارد زیر را ذکر نمود:

– فراهم نگشتن حامی و نصرت دهنده ای که بتواند آنان را یاری رساند.
– نبود صبر و شکیبایی نزد بسیاری از دعوتگران در تحمل انواع آزار و اذیت ها در راه خداوند متعال.
– کم بودن علم و دانش. آگاهی برخی از دعوتگران که آنقدر که با آن بتوانند مردم را با شیوه های مناسب و سخنان شایسته و حکمت و موعظه ی حسنه متوجه هدف خویش نمایند.
– و دلایل دیگری غیر از آنچه گفته شد.

به خاطر مکاتبات بسیار و جهاد، کار شیخ آوازه ی بسیار یافت و امر دعوت آشکار گردید. نامه ی وی به علمای داخل شبه جزیره و خارج آن رسید و دعوت او جمع بی شماری از مردم را در هند، اندونزی، افغانستان، آفریقا، مغرب، مصر، شام و عراق تحت تاثیر قرار داد. دعوتگران بسیاری بودند که با حقیقت و دعوت آگاهی و شناخت داشتند و با رسیدن دعوت شیخ شور و نشاط تازه ای گرفتند و نیروی آنان را فزونی بخشید و به آن دعوت شهرت یافتند. دعوت شیخ همچنان راه خویش را گرفته و در جهان اسلام و سایر جاها شناخته می شد.

آنگاه در همان دوران کتاب ها، نامه ها، کتاب های فرزندان، نوه ها، یاران و همکارانش از علمای مسلمین در جزیره وبیرون از آن چاپ و منتشر گردید. همچنین کتاب هایی درباره ی دعوت وی، زندگینامه اش و حول و حوش او و یارانش چاپ و منتشر گردید تا آنکه در بین مردم گوشه و کنار جهان شهرت پیدا کرد. ولی می دانیم که هر صاحب نعمتی حسودانی را نیز دارد و دعوتگر دشمنان زیادی خواهد داشت، همچنان که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: {وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ }(الأنعام:۱۱۲) یعنی: « و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن برگماشتیم بعضى از آنها به بعضى براى فریب [یکدیگر] سخنان آراسته القا مى‏کنند و اگر پروردگار تو مى‏خواست چنین نمى‏کردند پس آنان را با آنچه به دروغ مى‏سازند واگذار!»

زمانیکه دعوت شیخ شهرت یافت و کتاب های بسیاری نوشته شده و نویسندگان بزرگ درباره اش نگاشتند و در میان مردم منتشر گردید، علما با وی مکاتبه کردند و گروه بسیاری از حسودان و مخالفانش پیداشدند. دشمنان و مخالفان او دو گروه بودند:

گروه اول به نام علم و دین با وی دشمنی می کردند و گروه دیگر به نام سیاست ولی مخالفت خود را با ظاهر علم و با نقاب دین پوشانده بودند و از مخالفت علمای دیگر بهره برده و می  گفتند: او بر حق نیست و فلان و فلان است.

شیخ رحمه الله علیه در دعوت خویش مداومت داشت و شبهات را می زدود و دلایل را روشن می ساخت و مردم را به سوی حقایقی که در کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و سلم است راهنمایی می کرد.

سخنان مختلفی درباره اش می گفتند. مانند اینکه: او از خوارج است. یا آنکه ادعا می کردند: او اجماع را به هم می زند و ادعا می کند که دارای اجتهاد مطلق است و به علما و فقهای پیش از خویش توجهی ندارد. گاه نیز تهمت های دیگری به او می زدند که دلیلی جز کمبود آگاهی و علم عده ای و پیروی و اعتماد عده ای دیگر از آنان نداشت و  گروهی دیگر از مراکز سیاسی اش بیمناک بود و با وی دشمنی سیاسی داشتند که آن را زیر نام دین مخفی می کردند و گفته های افراد گمراهان و خرافه پرستان را گواه می آوردند.

دشمنان وی در حقیقت به سه دسته تقسیم می شوند:

علمای یاوه گو و خرافه پرست حق را باطل و باطل را حق می بینند و معتقد به ساختن بنا قبور، ایجاد مسجد بر آن دعا و خواندن مرده به جای خداوند و طلب استغاثه از او بوده و  چنین کارهایی را دین و آیین پنداشته و گمان می برند هرکس آن را انکار نماید با صالحان درافتاده و اولیا را دشمن داشته و دشمنی است که جهاد با وی واجب است.

گروه دیگر: جماعتی منتسب به علم بودند که از حقیقت حال این مرد بی اطلاع بودند و به حقیقت دعوت وی پی نبرده و تنها به گفته ها و پندار دیگران و خرافه پرستان و گمراهان اکتفا نموده و از آن پیروی کردند و می پنداشتند که وافعاً آنگونه که به وی نسبت داده اند وی با اولیا و انبیا بغض و کینه دارد و با آنان به دشمنی پرداخته و کرامات ایشان را انکار می نماید ودرنتیجه وی را نکوهش کرده و بر او خرده گرفته و از وی دوری می جستند.

دسته ی دیگر: بیم پست و مقام و درجات خویش را داشته و با وی برای آن دشمنی می کردند تا دست انصار دعوت اسلامی وی به آن  مقام ها نرسیده و آنان را از مناصبی که دارند پایین نکشند و بر شهرهایشان مسلط نشوند.

به این ترتیب جنگ کلامی و مجادلات و مناقشات میان شیخ و مخالفانش ادامه یافت و با هم مکاتبه می نمودند و با او مجادله می نمودند و او نیز پاسخشان را می داد و آنان نیز به پاسخگویی برمی خاستند. این وضعیت بین فرزندان و نوه های او و یارانش و مخالفان دعوت ادامه پیدا کرد. نا جاییکه این نامه ها و پاسخ ها همگی گردآوری شده و تمام آن ها و فتاوا و پاسخ ها را  در چندین جلد کتاب جمع نموده و بیشتر آن ها به حمدلله منتشر شده اند. شیخ دعوت و جهاد را ادامه داد و امیر محمد بن سعود امیر درعیه، جد خاندان سعودی، وی را مساعدت نمود و پرچم جهاد را برافراشته و جهاد در سال ۱۱۵۸ هـ ق آغاز گردید.

آغاز جهاد بوسیله ی شمشیر:
جهاد بوسیله ی شمشیر شروع شد، و با گفتگو و روشنگری، با دلایل و براهین و سپس دعوت به طریق جهاد با استفاده از شمشیرها ادامه یافت. چنانچه می دانیم اگر دعوتگر به سوی خداوند عزوجل دارای قدرت نصرت حق و اجرا و تنفیذ آن نباشد به زودی دعوتش خانوش گشته و آوازه و نامش فراموش می گردد و یارانش کاسته می شوند.

همچنین مشخص است که سلاح و قدرت چه تاثیر بسزایی را در گسترش دعوت و از میان برداشتن معارضان و یاری رساندن به حق و حقیقت و از بین بردن باطل دارد. خداوند عزوجل در قرآن کریم هرآنچه می فرماید همگی راست و درست است و می فرماید: « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ » (الحدید:۲۵) یعنی: «به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را که در آن براى مردم خطرى سخت و سودهایى است پدید آوردیم تا خدا معلوم بدارد چه کسى در نهان او و پیامبرانش را یارى مى‏کند آرى خدا نیرومند شکست ناپذیر است.» در اینجا خداوند سبحانه و تعالى بیان می دارد که او فرستادگانی را با بینات، که همان دلایل و براهین روشنگری است که خداوند بوسیله ی آن حق را آشکار می سازد و باطل را کنار می زند، فروفرستاده و با آن پیامبران کتاب هایی را فرستاده است که در آن بیان، و هداىت و توضیحاتی است و با آنان میزان، ترازو، را که همان عدلی است که با آن داد مظلوم را از ظالم می گیرند و حق را بپاداشته و هدایت را گسترش بخشیده و در پرتو آن با مردم با عدل و داد رفتار می کنند فرستاده است و آهن را فروفرستاده است که در آن خطری است سخت، ممانعت و بازدارندگی است برای آنانکه با حق به مخالفت برمی خیزند. آهن برای آن هایی است که دلیل و برهان در او اثر ندارد و بینه در وی اثر نمی کند و آهن همراه و ملازم حق است و فرونشاننده ی باطل است.

انسان عاقل دارای فطرتی سالم است که دلایل روشن در وی اثر داشته و حق را با دلیل و برهان می پذیرد. ام انسان ظالم که پیرو هوا و میل حویش است جز شمشیر چیز دیگری او را بازنمی دارد. بنابراین شیخ رحمه الله در کار دعوت و جهاد به تلاش ادامه داد و آل سعود وی را یاری دادند خداوند نیکو دارد اولادشان را برای این کارشان. جهاد و دعوت را از سال ۱۱۵۸هـ ق تا روزی که شیخ در سال ۱۲۰۶هـ ق وفات کرد ادامه دادند. این جهاد و دعوت تا حدود پنجاه سال تداوم یافت؛ جهاد، دعوت، کشمکش، جدال برای حق، روشنگری آنچه خداو و رسول بیان داشته اند، دعوت به سوی دین خداوند و ارشاد و راهنمایی مردم به آنچه رسول الله علیه الصلاه والسلام وضع نموده بود.

تا آنکه مردمان به طاعت گردن نهادند و داخل دین خداوند گشته و هرچه گنبد و قبه بود ویران نمودند و مساجدی که بر قبرها بنا کرده بودند را نابود کردند، احکام شریعت را اجرا نمودند، تسلیم دین خداوند شده و هر گونه پیروی از آبا و اجداد و قوانین ساختگی خویش را رها ساخته و به سوی حق و حقیقت بازگشتند.

این بار مساجد با نماز و حلقه های علمی آباد شد و زکات را پرداختند و ماه رمضان را روزه گرفتند. همانطور که خداوند عزوجل فرمان داده بود. امر به معروف و نهی از منکر نمودند و امنیت در شهرها، دهات، جاده ها و بادیه ها شایع گشت و هر بادیه ای در حد و حدود خویش باقی ماند و همگی به دین خداوند وارد گشته و حق را پذیرا شدند و شیخ دعوت خویش را در میان ایشان منتشر ساخت.

شیخ راهنمایانی را به سوی آنان روانه ساخت و دعوتگرانی را به بیابان ها و بادیه ها فرستاد، همچنین معلمان، مرشدین و قضاتی را به شهرها و روستاها گسیل داشت و این خیر وبرکت عظیم و راه آشکار را در کل سرزمین نجد گسترش داد و حق را در آن منتشر نمود و دین خداوند عزوجل را در آنجا آشکار ساخت.

فعالیت فرزندان شیخ بعد از ایشان :
بعد از وفات شیخ رحمه الله علیه فرزندان، نوادگان، شاگردان و یاران دعوت و جهاد او حرکتش را تداوم بخشیدند. در رأس فرزندان شیخ، امام عبد الله بن محمد، شیخ حسین بن محمد، شیخ علی بن محمد، شیخ ابراهیم بن محمد و در میان نوادگان ایشان شیخ عبدالرحمن بن حسن، شیخ علی بن حسین، شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد و عده ای دیگر بودند، از میان شاگردان وی نیز شیخ حمد بن ناصر بن معمر و جمع بی شماری از علمای درعیه و بسیاری دیگر بودند که همچنان کار دعوت و جهاد و نشر دین خداوند متعال را پی گرفته و به نوشتن کتب و نامه ها و تألیفات بسیار و جهاد با دشمنان دین پرداختند. در بین این دعوتگران و دشمنانشان چیزی جز این وجود نداشت که اینان به سوی یکتاپرستی و اخلاص در عبادت خداوند عزوجل، پایداری در این مسیر، نابود کردن مساجد و قبه هایی که بر قبرها بناشده بود و دعوت به تحکیم شریعت و استقامت بر این امر و دعوت به امر به معروف و نهی از منکر و برپا ساختن حدود شرعی فرامی خواندند، همین موارد دلیل نزاع و خصومت میان این دو گروه بوده است.

خلاصه آنکه: آن ها مردم را به سوی توحید و یکتاپرستی راهنمایی کرده بدان امر می نمودند و مردم را از شرک به خداوند و تمام وسائل و ذرایع پیدایش این شرک برحذر می داشتند و مردم را به برپاداشتن شریعت اسلامی ملزم می کردند. هرکس امتناعع می ورزید و پس از دعوت وبیان حقیقت و آوردن توضیحات و دلایل روشن همچنان به شرک خویش پایبند می ماند با وی به خاطر خداوند عزوجل جهاد کرده و در سرزمینش با او برخورد می کردند تا بر حق و حقیقت گردن نهد و بدان بگرود و او را با زور و شمشیر ملزم می داشتند تا او و اهالی آن شهر تسلیم آن گردند.

آن ها مردم را از بدعت ها و خرافاتی که خداوند دلیلی را برای آن فرونفرستاده است برحذر می داشتند، کارهایی مانند برپاکردن بنا بر روی قبرها، ساختن گنبد بر روی آن ها و بردن محکمه به نزد طاغوت، سؤال کردن از ساحران و کاهنان و تصدیق گفته هایشان و دیگر کارها. خداوند متعال به دست شیخ و یارانش رحمه الله علیهم جمیعا این بدعت ها را از میان برداشت. مساجد با تدریس کتاب قرآن عظیم و سنت مطهره، تاریخ اسلام، علوم عربی و سودمند آباد گردید و مردم مشغول تبادل نظر، مطالعه، علم، هدایت، دعوت و ارشاد گشتند و عده ای از ایشان نیز به آنچه مربوط به امور دنیایی شان می شد مانند کشاورزی و صنعت و مانند آن. علم و عمل، دعوت و ارشاد، دنیا و دین، می آموختند و مطالعه می کردند و با این حال در بر روی زمین خود کشاورزی نموده یا به صنعت یا تجارت و دیگر مشاغل خویش هم می پرداختند. زمانی را برای دین خود اختصاص داده و اوقاتی را هم برای دنیایشان، دعوتگرانی به سوی خداوند که روی به راه ایزد باری تعالی گردانده اند و با اینحال مشغول انواع صنعت های متداول در کشور خویش بودند و می کوشیدند تا آنچه را می خواهند بدون نیازمندی به خارج از کشور خویش بدست آورند. پس از  فراغت دعوتگران و و آل سعود از سرزمین نجد دعوت ایشان به سوی حرمین و جنوب شبه جزیره امتداد یافت.

ورود به حرمین شریفین :
پیش تر نامه های زیادی به علمای حرمین ارسال کرده بودند و پس از آن این مکاتبات ادامه یافت و دعوت راه به جایی نبرد و اهل حرمین همچنان بر شیوه ی خویش در تعظیم و بزرگداشت قبه ها، برافراشتن گنبد و بارگاه بر قبرها و وجود شرک پیرامون آن و درخواست و سؤال از صاحبان قبر ادامه می دادند. امام سعود بن عبدالعزیز بن محمد یازده سال بعد از وفات شیخ به سوی حجاز پیش روی نمود و با اهل طائف رویاروی شد و سپس آهنگ اهل مکه را نمود، البته پیش از سعود بن عبدالعزیز، امیر عثمان بن عبدالرحمن مضایفی به شدت و با نیروی بسیار با اهل طائف رویارو شده بود، امام سعود بن عبدالعزیز بن محمد امیر درعیه نیروی عظیمی از اهالی نجد و غیره را گسیل داشت و وی را تا تسلط کامل بر طائف یاری داد و بزرگان و امراء آن چا را بیرون کرده و دعوت به سوی خداوند، ارشاد به سوی حق و نهی از شرک و پرستش ابن عباس و دیگرانی که جاهلان و سفیهان طائف به پرستش آنان مشغول بودند را در آن جا آشکار ساختند. سپس امیر سعود به دستور پدرش عبدالعزیز روی به سوی سرزمین حجاز نمود و لشگریان را در اطراف مکه گردآورد.

وقتی که بزرگان مکه دانستند که چاره ای جز تسلیم یا فرار ندارند به سوی جده فرار کردند. امیر سعود و مسلمانان همراهش بدون خونریزی و جنگ در سپیده دم نخستین روز محرم سال ۱۲۱۸هـ وارد مکه شده و بر آنجا مسلط گشتند و دعوت به سوی دین خداوند را در مکه نیز چیره ساخته و قبه هایی که بر قبر حضرت خدیجه و دیگران بنا شده بود را ویران نمودند و تمام گنبدها را ا میان بردند. دعوت به یکتاپرستی خداوند عزوجل برافراشتند و علما و مدرسین، راهنمایان و مرشدان و قضاتی را در آن جا گماردند تا شریعت را در آن مکان حاکم سازند و پس از اندک زمانی مدینه ی منوره نیز فتح شد و آل سعود در سال ۱۲۲۰هـ ق و دو سال پس از مکه بر مدینه نیز تسلط یافتند.

اکنون هر دو حرم (مکه و مدینه) تحت حکمرانی آل سعود قرار داشت. در آن جا نیز هدایتگران و راهنمایانی را تعیین نمودند و در آن سرزمین عدل و داد و حاکمیت شریعت را برپا نموده و با اهالی آن با نیکی رفتار کردند مخصوصاً با فقرا و نیازمندان آنجا، به آن ها مال و ثروت بخشیده و آنان را یاری دادند. کتاب خداوند کریم را آموزش داده و به سوی خیر و نیکی راهنمایی شان نموده و علما را بزرگداشته و آنان را به آموزش و ارشاد سایرین تشویق کردند. حرمین شریفین همچنان و تا سال ۱۲۲۶هـ ق تحت سلطه ی آل سعود بود تا آنکه لشگریان مصر و ترکیه حرکت خویش به سوی حجاز و به قصد نبرد با آل سعود و اخراج آنان از حرمین را آغاز نمودند. دلایل این رفتار را پیشتر بیان نمودیم، چنانچه گفته شد به خاطر آن بود که دشمنان آن ها و حسودان و خرافه گرایانی که فاقد بصیرت و بینش درستی بودند و نیز برخی سیاستمدارانی که قصد فرونشاندن این دعوت را داشته و از اینکه قدرت از دست ایشان برود می ترسیدند و از اینکه طمع هایشان برباد برود، بر شیخ و پیروان و یارانش دروغ بسته و گفتند که آنان با رسول الله علیه الصلاه والسلام و اولیای خدا کینه و دشمنی دارند، کرامات آنان را انکار می کنند و چه چیزهای دیگری که نگفتند از آنچه می پنداشتند آن ها به پیامبران خدا علیهم الصلاه و السلام بی احترامی می کنند. بعضی افراد نادان و بعضی از مغرضان این سخنان را باور کرده و آن را دست آویز دشنام دادن وجنگ با ایشان و تشویق ترک ها و مصریان برای نبرد با آنان قرار دادند. فتنه و آشوب و نبردهای بسیاری درگرفت. بین نیروهای مصری و ترکیه و همدستانشان با آل سعود در نجد و حجاز برای مدتی طولانی از سال ۱۲۲۶ هـ ق تا سال ۱۲۳۳ هـ ق جنگ و گریز برقرار بود و به مدت هفت سال جنگ و خونریزی میان قوای حق و باطل ادامه داشت.

خلاصه آنکه: این امام یعنی شیخ محمد بن عبدالوهاب رحمه الله علیه برای غالب ساختن دین خداوند، ارشاد مردمان به سوی توحید و یکتاپرستی و انکار تمام بدعت ها و خرافاتی که به نام دین رایج گشته بود و همچنین برای ملزم ساختن مردم به حق و دورساختن آنان از باطل و امر نمودن آنان به معروف و نهی از منکر برخواسته بود.

این خلاصه ای از دعوت ایشان رحمه الله تعالى علیه بود. در عقیده ایشان بر طریقه ی سلف صالح بود و به خدا و به اسماء و صفات وی ایمان داشت و به فرشتگان، پیامبران و کتاب های پروردگار باور داشت، به روز قیامت، به قضا قدر چه خیر و چه شر ایمان داشت و بر طریقه ی امامان دین اسلام در زمینه ی توحید خداوند و اخلاص در عبادت آن ذات جل وعلا بود. در زمینه ی ایمان به اسماء خداوند وصفاتش انگونه که شایسته ی شأن پروردگار سبحان باشد و بدور از تعطیل صفات خداوند یا تشبیه خداوند به آفریده هایش و در ایمان به رستاخیز و برانگیختن و جزاء و حساب و بهشت و دوزخ و دیگر مسائل همان عقاید بی آلایش را داشت.

چکیده ی اندیشه های شیخ محمد بن عبدالوهاب :
درباره ی ایمان همان چیزی را می گوید که سلف گفته اند؛ که ایمان با گفتار و کردار آدمی است و افزوده و کاسته می شود. با طاعت و عبادت افزون شده و به گناه و نافرمانی فروکاسته می شود. این ها همه عقیدی وی رحمه الله هستند و او بر طریقه ی سلف صالح است و بر عقیده ی آنان به صورت قولی و عملی و به هیچ عنوان از راه آنان خارج نگشته است. ایشان برای خود مذهبی خاص یا حتی طریقه ای خاص نداشت بلکه او بر طریق سلف صالح از بین صحابه و تابعین آنان به احسان بود رضی الله عن الجمیع.

وی این مواضع را ابتدا در نجد و اطراف آن نمایان ساخت و به سوی آن دعوت داد و با آنکه از آن امتناع ورزد جهاد نمود و دشمنی کرده و جنگید تا آنکه دین خداوند را آشکار ساخته و حق را یاری رساند. وی مانند دیگر دعوتگران مسلمان به سوی خدا فرا می خواند و باطل را منکر شده و امر به معروف و نهی از منکر می نمود مگر آنکه شیخ و یارانش مردم را به سوی حق فرامی خواندند و آنان را بدان ملزم می ساختند و از باطل برحذر داشته و باطل را برایشان ناپسند دشته و از آن بازمی داشتند تا آن را رها سازند.

همچنین او در انکار بدعت ها و خرافات جدیت به خرج داد تا آنکه خداوند سبحان به سبب دعوت وی تمام آن ها را از میان برداشت. دلایل سه گانه ای که پیش تر ذکر شد دلایل دشمنی ها و رویارویی وی با مردم بودند، که به قرار زیر می باشند:

اولاً : انکار شرک و دعوت به توحید خالص .
ثانیاً : انکار بدعت ها و خرافاتی همچون ساختن بنا بر روی قبرها و قرار دادن آن به عنوان مسجد و مانند آن از قبیل محل روزی دادن فرزند و دیگر چیزهایی که طریقه های مختلف صوفیه برساخته بودند.
ثالثاً: او مردم را به معروف دستور داده و با نیرو و احبار بدان ملزم می ساخت و هرکس از آن معروفی که خداوند متعال بر وی واجب ساخته روی می گرداند وی را بدان مجور ساخته و در صورت ترک آن وی را آگاه می ساخت و مردم را از منکرات نهی کرده و بازمی داشت و حدود خداوند را برپا می داشت و مردم را به پایبندی بر حق ملزم می ساخت و از باطل دور می نمود. به این ترتیب حق نمایان گشت و انتشار یافت و باطل خوار و ذلیل شد و تنها ماند. مردم راه و روش نیکو و روشی راست و درست را در بازارها، مساجد و دیگر حالاتشان پیش گرفتند.

دیگر بدعتی در میان آن ها شهرت نداشته و در سرزمین آنان شرکی نیست و منکرات آشکار صورت نمی گیرند. در عوض کسی که از سرزمین  آنان دیدن کند و وضعیت آنان را دریابد که چگونه اند به یاد حال و وضعیت سلف صالح و رفتار آنان در زمان پیامبرعلیه الصلاه والسلام و زمان صحابه  زمان تابعین نیکرفتار ایشان رحمه الله علیهم در بهترین قرن ها خواهد افتاد.

آری، این اشخاص راه خویش را پیمودند و بر شیوه ی خویش گشتند و بر آن شکیب ورزیدند و بر آن جدیت نموده و سخت کوشیدند. زمانیکه برخی تغییر و تحولات در زمانی دیگر و سال ها پس از وفات شیخ محمد و وفات بسیاری از فرزندان وی رحمه الله علیهم و بسیاری از یارانش رخ داد، این تحولات باعث بروز برخی آزمایش ها و دشواری ها برای دولت های  ترکیه و مصر گردید و مصداق فرمایش خداوند عزوجل بود که می فرماید: {إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ} (الرعد:۱۱) یعنی: « در حقیقت‏خدا حال قومى را تغییر نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.»

از خداوند عزوجل می خواهیم که سختی هایی را که دیدند را کفاره و پاکی گناهانشان و موجب بلندی قدر و درجه ی شهادت برای کشته شدگان ایشان قراردهد. (رضی الله عنهم ورحمهم)

گسترش و انتشار دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب:
دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب در خارج از سرزمین نجد زمانی انتشار یافت که دولت سعودی بر مکه ی مکرمه در سال ۱۲۱۹ هجری قمری تسلط پیداکرد و بگونه ای شد که حجاج سرزمین های اسلامی گروه گروه به مکه ی مکرمه می آمدند و علمای آنان این دعوت راستین را مشاهده می نمودند و به خطبه ها و ارشادات آنان گوش می دادند، همانطور که رفتار دولت آن را نیز می دیدند که چه میزان به کتاب خداوند و سنت پایبند می باشد و برخی از حجاج از این دعوت متاثر گشتند و به نشر اصول و مبادی دعوت و ستیز با خرافات و بدعت ها در سرزمین خویش دست زدند.

انتشار این دعوت در جهان اسلام آثاری به جای گذارد که از جمله مهم ترین این تاثیرات موارد زیر را می توان ذکر کرد :

۱-  خیزش بیداری فکری اسلامی در وضعیتی که جهان اسلام و مسلمین به شدت بدان نیازمند بودند.
۲-  این دعوت یکی از عوامل مهم رشد و تکوین هوشیاری ملی در بسیاری از کشورهای اسلامی گردید که در چنگال استعمار گرفتار بودند.
۳- از جمله آثار دعوت سلفی در بسیاری از دولت های اسلامی زمین گیر شدن و تضعیف همه ی اندیشه های مخالف این دعوت مبارک بود.
۴-  تأیید فراگیر این دعوت اصلاحی از جانب علمای مسلمان غیور بر دین وعقیده های خود در سرزمین های اسلامی و به عنوان سرچشمه ای که بسیاری از رجال اصلاح و تجدید در کشورهای مسلمان بدان اعتماد و تکیه نمودند.

دیدگاه برخی از نویسندگان و مورخین درباره ی گسترش دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب در بعضی از کشورها:

عقاد :
عقاد چنین می گوید: ” فریاد ابن عبدالوهاب نه در جزیره العرب و نه در دیگر بخش های جهان اسلام از مشرق تا مغرب آن بیهوده و بی ثمر نماند. چرا که بسیاری از حجاج و زائرین سرزمین حجاز از آن پیروی نموده و آموزش های او به هند و عراق و سودان و دیگر مناطق دورافتاده نیز رسید و مسلمانان دریافتند که علت شکست هایی که بر آنان وارد می آید همانا در ترک نمودن دین است و نه در خود دین و اینکه آنان پیشوایانی اند که باید آنچه از نیرو و توانی که از دست داده اند را بواسطه ی دوری گزیدن از بدعت ها و بازگشت به دین سلف صالح با تمام آن جوهره و خلوصش بازپس گیرند.” ( عباس محمود العقاد، الإسلام فی القرن العشرین، ص ۸۶)

عقاد همچنین می افزاید :
” به سرعت دعوت ابن عبدالوهاب در جزیره العرب نمایان گشت، تا جاییکه پژواک آن در سال ۱۸۰۴ م در کشور بنگال بازتاب یافت و گروهی از فرائضیه آن را حرف به حرف دنبال کردند. هند را دار الحرب شماردند تا آنکه به حکم شریعت گردن نهد و پس از آن آواز دعوت وهابیت به زعامت سید احمد باریلی در پنجاب بازتاب یافت و وی بر پیروانش برداشتن سلاح را برای نبرد با سیک ها و رویارویی با آنان تا مرگ را واج نمود. ” (عباس محمود العقاد، الإسلام فی القرن العشرین، ص ۶۹)

آرنولد :
در کتاب خود با عنوان (دعوت به سوی اسلام) می نویسد:
“و در قرن بیستم حرکت دعوت به سوی اسلام در بنگال شور تازه و قابل توجهی یافت و گروه های بسیاری را که افراد آن همگی متاثر از حرکت  اصلاحی وهابیت بودند را فرستاد و دعوتگران آن پیوسته در این مناطق در رفت و آمد بودند تا آنکه این سرزمین ها را از بقایای عقاید هندو در میان کفار پاک سازی نمایند.”  (توماس أرنولد، الدعوه إلى الإسلام، ص ۲۳۹)

در یمن :
در کشور یمن شیخ على شوکانی (متوفی به سال ۱۲۵۰ هجری قمری) برخاست و دعوتی را آغاز نمود که خود جلوه ای از دعوت شیخ بن عبدالوهاب و تقلیدی از ابن تیمیه بود و کتاب “نبیل الأوطان” را نوشت که شرح کتاب “منتقى الأخبار” شیخ الاسلام ابن تیمیه بود. (دعوه الشیخ محمد بن عبدالوهاب وأثرها فی العالم الإسلامی)

در عراق :
خانواده ی (آلوسی ) را می یابیم که زندگی خود را وقف عمق بخشیدن به تربیت اسلامی در کشور عراق نموده و کتب هایی در مورد شیخ و دعوتش نگاشته و از آن دفاع کردند. دعوه الشیخ محمد بن عبدالوهاب وأثرها فی العالم الإسلامی ص ۸۳)

در الجزایر :
نخستین کسی که پرچم دعوت سلفیت را برافراشت مؤرخ الجزایری ( ابورواس ناصری ) بود که تقدیر چنان بود که وی در مراسم با شاگردان شیخ محمد بن عبدالوهاب روبرو گردد و درباره ی امور بسیاری با هم بحث نمودند که منجر به اقتناع وی گشت. این واقعه در در حضور گروهی از حجاج بود که در رأس آن ها ولیعهد آن زمان مراکش قرار داشت. (عبد الحلیم عویس، أثر الإمام محمد بن عبدالوهاب فی الفکر الإسلامی الإصلاحی بالجزائر، مصر، ۱، دار الصحوه، ۱۳۰۵ هجری، ص ۱۳)

به این ترتیب ( جمعیه العلماء المسلمین الجزائریین ) با رویکردی سلفی و به ریاست عبدالحمید بن بادیس (۱۳۰۵-۱۳۵۹) تاسیس گردید. بن بادیس وقتی که برای حج به مکه ی مکرمه رفته بود با اصول دعوت سلفیه آشنا شده بود و شروع کرد به فراخواندن اهالی الجزایر به اصلاح عقاید خویش و پاک سازی آن از بدعت ها و خرافات و به روی آوردن به اجتهاد و ستیز با تقلید کورکورانه و تحجر فکری نمود و این کار را با تعمق  و ژرف اندیشی در فراگیری قرآن کریم و سنت نبوی صورت داد. (محمد السلمان، دعوه الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص ۹۵)

سودان :
سر آرنولد می گوید: ” نزدیکی های پایان قرن هجدهم میلادی در میان جماعت فلبی مردی معروف که شیخ عثمان دانفودو خوانده می شد پیدا شد. چنان چه پیدا بود وی یک مصلح دینی بوده و دعوت می داد و جنگ می کرد. او برای ادای فریضه ی حج از سودان به مکه سفر کرد و از آن جا پر از تب و تاب و غیرت دینی برای اصلاح و دعوت به اسلام بازگشت.

کسانی را که کارشان بر سحر و افسون بود را با عقاید وهابیت متاثر ساخت و فرستادن درود بر روح میت، بزرگداشت اولیائی که فوت می کنند را انکار نموده و عمل کسانی را که در تمجید خود محمد مبالغه می نمودند را ناپسند داشته و بر شرب خمر و فساد اخلاق که هردو در آنجا رواج داشتند حمله کرد. (محمد بن عبدالوهاب، أحمد عبد الغفور العطار، ص ۲۱۳)

مصر :
در آنجا شیخ محمد عبده و محمد رشید رضا را می یابیم که هردو منتسب به اصول دعوت محمد بن عبدالوهاب بوده و در کتاب هایشان از وی دفاع می نمودند. همچنین عبدالرحمن جبرتی مؤرخ مصری که از جمله سرسخت ترین افراد متأثر از دعوت بن عبدالوهاب بود و عقیده داشت که ترک ها مرتکب خطای فاحشی شدند زمانیکه علیه دعوت شیخ و یارانش به نبرد برخاسته و محمد علی پاشا را به قتل وی واداشت. (نگا: بحوث الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ج۲، ص۳۲۰ – ص۳۳۷)

مغرب :
(سیدی محمد بن عبدالله ) که در آن جا با صوفیه به نبرد پرداخت متاثر از کتاب ها و آراء شیخ محمد بن عبدالوهاب بود. همچنین (مولای سلیمان) که علیه خانقاه ها و  زوایا قیام نمود و مردم را به سوی توحید دعوت کرد. (حیات الشیخ محمد بن عبدالوهاب وحقیقه دعوته، الاستاذ الدکتور سلیمان بن عبدالرحمن الحقیل، الطبعه الأولى ۱۹۹۹م، ص۲۰۸)

مطابق آنچه ذکر شد ملاحظه می شود که که انتشار دعوت مبارک و اصلاحگرای سلفیه در کل جهان اسلام به شدت در حال گسترش می باشد و در جوامعی که به آن می رسد حرکات اصلاحی را بر می انگیزد که هدف آن ها اسلام و پاک نمودن آن از هرگونه بدعت و شائبه و خرافات بوده و به تصحیح اوضاع زندگی و برکندن فساد از آن می پردازد. سپس می کوشد تا دولتی اسلامی را روی کار آورده و هدف تشکیل حکومت اسلامی شایسته را کامل سازد. (نگا: قول دکتور عبدالله بن یوسف الشبل، العدد الرابع، مجله الداره، عام ۱۳۹۹، ص ۳۲- ص ۲۴)

گفته های بعضی از نویسندگان درباره ی دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب:

احمد قطان :
” حرکت موحدین توانست که به نشر علم و آگاهی در بین طبقات مختلف جوامع مختلف دست زده و نیز توان آن را داشت که قشر ممتاز و برجسته ای را از علمای دین و رجال معرفت بپروراند. بنابراین این حرکت در میان مردم علوم شریعت پاک و لوازم آن یعنی تفسیر، حدیث, توحید و فقه, سیره، تاریخ و دیگر علوم را گسترش داد و موجب شد تا شهر درعیه به قبله ی علوم و معارف مبدل گردد که طلاب از دیگر نواحی و مناطق از آن بهره گیرند و علم را در میان همه ی طبقات در جامعه انتشار داد.” (عبدالله بن یوسف الشبل، الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص ۶۴)

محمد کرد:
علامه ی سرزمین شام “محمد کرد” بحث و تحقیقی را با نام (اصل الوهابیه) نوشته که در انتهای آن چنین آورده است: ” ابن عبدالوهاب کسی نبود جز دعوتگری که آنان را از گمراهی هدایت کرد و به سوی دین پر از گذشت سوق داد. چنانچه از برخی از آن ها چیزی هم دیده شود از تاثیرات بادیه است و به ندرت ملتی را در میان مسلمانان می بینیم که دینداری و صداقت بر آن ها اینچنین چیره گردد. ما سالیان دراز درباره ی عوام و خواص آنان کنکاش کردیم و ندیدیم که به اندازه ی یک تیر از دین اسلام فاصله بگیرند…. الی آخر” (القدیم و الحدیث، محمد کرد علی، ص ۱۲۰)

طه حسین:
بدینگونه دعوت محمد بن عبدالوهاب را توصیف می نماید: ” گفتم که این مذهبی است که همزمان هم جدید و هم قدیم می باشد، واقعیت این است که به نسبت حرکت های معاصر جدید نیست ولی در حقیقت خود قدیم است. برای آنکه چیزی نیست جز دعوتی نیرومند به سوی اسلام خالص و پاکیزه و مطهر از هرگونه  عیب و نقص و شرک و بت پرستی. دعوتی است به سوی اسلام به همان ترتیب که پیامبر صلى الله علیه و سلم آورده بود و خالص برای خداوند و با کنار زدن هرگونه واسطه ای بین خداوند و مردم.”(حیات الشیخ محمد بن عبدالوهاب وحقیقه دعوته، الأستاذ الدکتور سلیمان بن عبدالرحمن الحقیل، الطبعه الأولى ۱۹۹۹م، ص ۲۱۰)

حافظ وهبه:
در کتابش با نام (جزیره العرب ) در مورد شیخ محمد بن عبدالوهاب بیان می کند: “مصلح مجدد، دعوتگر به بازگشت به دین راستین و حقیقت. شیخ محمد دارای تعالیمی مخصوص یا دیدگاهی ویژه نبود و تمام آنچه در نجد به اجرا درمی آورد مطابق مذهب امام احمد بن حنبل رحمه الله بود، اما در عقاید پیرو آراء سلف صالح بوده و مخالف کسانی بود که با آنان دشمنی کنند. ”

زرکلی :
در کتاب خود با نام ( الأعلام، جلد هفتم ) درباره ی شیخ محمد بن عبدالوهاب می گوید: ” دعوت وی شعله های نخستین نهضت نوین در کل علم اسلامی بود که مردان اصلاح گر را در هند، مصر، عراق و سوریه و غیره تحت تاثیر قرار داد. ”

محمد رشید رضا :
سید محمد رشید رضا درباره ی محمد بن عبدالوهاب چنین می گوید: ” او برای یگانه و خالص ساختن توحید و اخلاص در عبادت یگانه برای خداوند و مطابق شریعت خداوندی که در قرآن کریم و بر زبان پیامبر خاتم النبیین علیه الصلاه والسلام آمده برخاست و برای ترک بدعت ها و معاصی و برپایی شعائر اسلام که رها شده بودند و پاسداشتن حرمت هایی که شکسته شده بودند. ”

دیدگاه عقاد :
استاد عباس عقاد در کتاب خود با عنوان (اسلام در قرن بیستم) و درباره ی دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب چنین می نویسد: ” از سرگذشت شیخ محمد ابن عبدالوهاب وهابی معلوم می شود که در جریان رسالت خویش با درد و رنج های فراوانی مواجه شده است. او دچار رنج و ناراحتی می شد از اینکه آنان کسی را می خواندند که سمیع نبود و از پریشان حالی اقشار مردم از نادانی و توسل به چیزی که نه سود و نه زیانی می رسانند و تمنای مصلحت و منفعت کنند بدون آنکه اسباب آن را فراهم آورده باشند و راه جویان به مملکت ها از راهی به جز دروازه هایش. بادیه آن زمان را پشت سر نهاده بود که در آن تعاویذ را می خواندند و آویزها و گمراهان حیله گر و منجمین بزرگان آن را به تلاش برای توسل به اباطیل ساحران و دجالان جهت شفا یابی و برطرف نمودن وبا فرامی خواندند و بر دعوتگران واجب بود که آنان را از این نادانی بازدارند و از دستاوردهای این دعوت آن بود که همه ی رنگ ها و انواع بدعت و خرافه را از ریشه برکند. ”

همانطور که اندیشمندان عرب درباره ی دعوت مطالبی را بیان داشته اند، برخی خاورشناسان نیز مطالبی را عرضه کرده اند:

لوتروب ستودارد:
در کتابش با عنوان (حاضر العالم الإسلامی ) می نویسد:
” در قرن دوازدهم هجری جهان اسلامی به شدیدترین حالت زبونی و انحطاط رسیده بود. محیط و جوی تار که ظلمت گوشه گوشه ی آن را فراگرفته بود ….. و درحالیکه جهان اسلام در آرامش خویش خفته بود و در ظلمت خود سردرگم مانده بود، با صدای یک بدوی در قلب صحرا در شبه جزیره ی عربی، مهد اسلام، مسلمانان بیدار گشته و وی آنان را به سوی اصلاح و بازگشت به راه درست و صراط مستقیم فرامی خواند. فریاد برآورنده ی این صدا همانا مصلح مشهور محمد بن عبدالوهاب بود که آتش وهابیت را شعله ور ساخت و آن را برافروخت و آنگاه این دعوتگر شروع کرد به ترغیب و واداشتن مسلمانان به اصلاح نفوس و بازگردادن مجد و عظمت پیشین به اسلام.” (حاضر العالم الإسلامی، ج ۱)

مستشرقی به نام بروکلمن :
“وقتی که محمد بن عبدالوهاب به زادگاه خویش بازگشت کوشید تا به عقیده و زندگی اسلامی صفا و شفافیت اصلی اش را بازگرداند. (تاریخ الشعوب الإسلامیه، ترجمه الدکتور نبیه أمین ومنیر البعلبکی)

ویلفرد کانتول :
“از استادانی در دانشگاه مک ییلدر در کانادا شنیدم که:
محمد بن عبدالوهاب پیش از هر چیز می گوید که دوست دارد بر اساس شریعت اسلام زندگی کنید و این بدان معنی است که مسلمان باشید و نه آن یاوه گوی احساسی و دارای گرمای خالصی که تصوف عرضه می دارد. چرا که اساس اسلام همان شریعت است و اگر دوست دارید که مسلمان باشید باید براساس اوامر شرع زندگی کنید.” (الإسلام فی نظر الغرب لجماعه من المستشرقین نقله للعربیه إسحاق الحسینی)

برنارد لویس :
” و برای اسلامی خالی از شائبه هایی که در قرن اول در آن رواج یافته بود، محمد بن عبدالوهاب به دور گشتن از هر پیرایه ای که بر عقیده و عبادات بسته شود، که آن را بدعت های خرافی بیگانه با اسلام می دانست، بانگ برآورد.” (العرب فی التاریخ , ترجمه نبیه أمین ومحمد سیف زائد)

تألیفات شیخ محمد بن عبدلاوهاب:

– مختصر صحیح البخاری
– التوحید فیما یجب من حق الله على العبید
– کشف الشبهات
– کتاب الکبائر
– أربع القواعد فی التوحید
– مختصر زاد المعاد
– استنباط القرآن
– السیره المختصره
– فضائل الإسلام
– أصول الإیمان
– تفسیر القرآن
– مختصر الإنصاف
– مختصر الشرح الکبیر
– مسائل الجاهلیه
– مفید المستفید
– الثلاثه الأصول
– آداب المشی فی الصلاه

در پایان ناگفته نماند که حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب سلفی حرکتی جدید یا مذهبی تازه نبود که برای آن قیام نمود بلکه تجدید و احیای همان دین اسلامی حنیف و راستین ما است به دور از هرگونه شائبه و بدعت و مسائل شرک آمیزی که در طول تاریخ اسلامی قدیم و جدید در آن رواج یافته بود و حتی بسیاری از آن ها هنوز هم ادامه داشته اند، ولى هنوز هم فرقه های بسیاری هستند که حرکت سلفیه با آنان سر ستیز دارد، این فرقه ها صوفیه،  اشعریه، حبشیه و اباضیه و بسیاری دیگر از فرقه های مسلمانان و نیز مسیحیان، یهودیان و هندو و دیگر فرقه ها می باشند.

اما نام گذاری دعوت تجددگرای شیخ محمد بن عبدالوهاب بیشتر از سوی مخالفان وی صورت گرفته است، برخی آن را به نام حرکت وهابیت یا حرکت موحدون یا سلفیه نامیده اند، بطوریکه این اسم بر هرگونه حرکتی که بر مسیر اندیشه های شیخ مجدد محمد بن عبدالوهاب و برای برکندن شرک و دعای از غیر خداوند به هرشیوه و با تمام اشکال آن باشد، استفاده می شود.

ترجمه: مسعود
مصدر: سایت نوار اسلام
IslamTape.Com

مقاله پیشنهادی

امام غزالی و حب‌ جاه

در احیاء العلوم عنوانی به نام «بیان سبب کون الجاه محبوباً بالطبع حتی لا یخلو …