اصل میان معنی عام و معنی خاص

همانا عقل بشری هر اندازه جهت شناخت اصول دین تلاش کند، نمی‌تواند بیشتر از معنی عام را اثبات نماید در حالی که شرع، ما را به معانی خاص و محدودی ملزم می‌نماید.

مثلاً: عقل نبوت را اثبات می‌نماید، اما نبوتی که عقل آن را اثبات می‌نماید، محدود به شخص معینی نیست در حالی که شرع ما را به ایمان آوردن به نبوت شخص معین و خاص که حضرت محمد  صلی الله علیه و سلم است، ملزم می‌نماید. اگر کسی بگوید: من ایمان و باور دارم که خداوند پیامبرانی دارد اما نبوت محمد  صلی الله علیه و سلم را اثبات ننماید، ایمانش معتبر نیست، یعنی شرعاً باطل است و چنین فردی کافر قلمداد می‌شود مادام که از معنی عام نبوت به سوی معنی خاص نبوت منتقل نشود.

همانا اثبات و محقق ساختن معنی خاص به وسیله‌ی استدلال عقلی بدون نص دینی ممکن نیست؛ چون اگر نصوص قرآن نمی‌بود، ما نمی‌توانستیم با عقل و خرد خودمان نبوت محمد  صلی الله علیه و سلم و دیگر پیامبران‌ را اثبات کنیم. حضرت محمد  صلی الله علیه و سلم حدود چهل سال میان انسان‌های عاقل زندگی کرد اما هیچ یک از آنان به ذهنش هم خطور نکرد که این مرد در آینده به پیامبری مبعوث می‌شود، علی‌رغم این‌که‌ آنان منتظر پیامبر خاتم بودند و بعثت وی را انتظار می‌کشیدند. و بعضی از آنان مثل زید بن نفیل که یکی از افراد حنیف بود به شام رفت شاید خبری از پیامبر خاتم را بیابد. در حالی که صبح و شب پیامبر موعود را می‌دیدند، اما عقلشان آنان را بر این امر راهنمایی نمی‌کرد. نهایت چیزی که بدان رسیدند، این بود که محمد  صلی الله علیه و سلم را صادق و امین نام نهادند. و هنگامی که به عنوان پیامبر برگزیده شد، او را انکار نمودند. بدون شک بعضی از این انکارکنندگان به خاطر قانع نشدن به گفته‌هایش، او را انکار کردند و به خاطر دلایل دیگری نبود. حتی خود محمد  صلی الله علیه و سلم که از نظر عقلی کامل‌ترین انسان بود – زمانی که وحی در غار حراء بر او آمد، ندانست که آن وحی است و به وسیله‌ی آن پیامبر می‌شود. تا جایی که نزد ورقه بن نوفل رفت و ماجرا را برایش بازگو نمود.

امامیه مردم را به امامت افراد معینی ملزم می‌نمایند؛ مثلاً شیعه‌ی دوازده امامی به امامت دوازده امام معتقدند که اولشان، علی و آخرشان، مهدی پسر منسوب به حسن عسکری است. و اسماعیلیه به امامان دیگر غیر از امامان شیعه‌ی اثناعشری معتقدند و شیعه‌ی دوازده امامی را تکفیر می‌کنند، همان طور که شیعه‌ی دوازده امامی هم دیگر فِرَق شیعه را قبول ندارند و تکفیر می‌کنند. که این به خاطر عدم اعتقاد به «امامت» از جهت اصلی و عموم نیست بلکه به خاطر عدم توافق در تحدید ائمه به طور خصوص است.

اثبات «امامت» عامه نزد امامیه بی‌اعتبار است مادام که «امامت» محدود به اشخاص معینی نباشد. و این مبحث در محدوده‌ی استدلال عقلی نیست، بلکه در محدوده‌ی نص دینی است، و گرنه چگونه عقل بشری می‌تواند «امامت» شخصی مثل حسن عسکری را اثبات نماید بدون آنکه آن را به نصی دینی مستند سازد.

بنابراین، اعتبار نص دینی در شریعت ما امری اساسی و اصلی است نه امری اضافی، یا امری مجرد و دنباله‌روی که آنچه از اول با استدلال عقلی ثابت شده، تأیید نماید.

نتیجه‌ی حتمی و قطعی‌ای که بدان می‌رسیم، این است:

یا باید به دیدگاه امامیه در اصول، یعنی استدلال عقلی تکیه کنیم و آن را قبول کنیم که این به غیر از معانی عمومی چیز دیگری را اثبات نمی‌نماید. آن وقت همه‌ی فرق امامیه باطل می‌شوند. نه دوازده امامی می‌ماند و نه اسماعیلیه و نه دیگر مذاهبی که به امامان معینی ملتزم هستند و دیگران ‌را بدان ملزم می‌نمایند.

و یا باید به ضرورت التزام به مذهب معینی مثل اثنی‌عشری قائل باشیم، بنابر آنچه که به وسیله‌ی نصوص دینی آمده است. که در این صورت دیدگاه امامیه در اصول باطل می‌شود.

به ناچار باید آنان فقط یکی از این دو امر را اختیار کنند و یکی از این دو راه را کنار بگذارند.

مقاله پیشنهادی

زهد رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ أبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ …