مهاجرین و انصار بعد از اینکه مسلمان شده بودند، در برابر یکدیگر، شمشیر کشیدند و آمادهی کارزار شدند و نزدیک بود با یکدیگر بجنگند. در این هنگام، رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزد آنان رفت و گفت: «مَا بَالُ دَعْوَى الْجَاهِلِیَّهِ». «چرا دعوت جاهلیت سر دادهاید».
سپس فرمود: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَهٌ»[۱]. «این سخنان را کنار بگذارید زیرا سخنانی بدبویند».
با شنیدن این جمله، به گریه افتادند و شمشیرهایشان را به زمین انداختند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
بلی، این همان اخوت اسلامی است که خداوند آن را به مسلمانان ارزانی داشته و به وسیلهی آن بر آنان منت نهاده است. و این، نعمتی است که خداوند آن را فقط به بندگان محبوبش عنایت میکند. و فقط اسلام است که قلبهای متنفر از یکدیگر را کنار هم قرار میدهد طوری که کینههای تاریخی، انتقامهای قبیلهای، خواستههای شخصی و پرچمهای نژادپرستی در برابر اخوت اسلامی، احساس حقارت میکند.
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَکُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَهٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنۡهَا﴾ [آلعمران: ۱۰۳].
«و همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را به یاد آورید زمانی که شما با یکدیگر، دشمن بودید. پس خداوند میان دلهایتان، الفت برقرار ساخت. پس در پرتو نعمت خداوند، با یکدیگر، برادر شدید و شما بر لبهی گودالی از آتش بودید. پس خداوند شما را از آن نجات داد».
مورخین با سند صحیح، نقل کردهاند که صحابه رضی الله عنهم برای غزوهی بنی المصطلق براه افتادند. عمر رضی الله عنه بردهای به نام جهجاه داشت. او با مردی از انصار به نام سنانبن وبره، دچار اختلاف گردید. آن مرد انصاری، به شدت خشمگین شد طوری که صدای هر دو بالا رفت. جهجاه گفت: ای مهاجرین! به دادم برسید. و انصاری گفت: ای انصار! به فریادم برسید. و این ماجرا باعث تحریک بسیاری از مردم شد. و سرانجام آن را به گوش رئیس منافقان، عبداللهبن ابیبن سلول، رساندند. او گفت: چقدر خوب گفتهاند: سگات را گرسنه نگهدار تا از تو پیروی کند و سگات را چاق کن تا تو را بخورد. اگر آنان را به شهرمان راه نمیدادیم، او این کار را نمیکرد. پس از بازگشت به مدینه، انسانهای عزیز، افراد ذلیل را از آن، بیرون خواهد کرد.
زیدبن ارقم سخنان او را به رسول خدا صلی الله علیه وسلم رساند. آن حضرت علیه السلام به صحابه دستور حرکت داد تا منافقان فرصت پیدا نکنند که در این مورد، سخن بگویند. زیرا همانطور که میدانید منافقان، شایعات را بسیار دوست دارند و بعضی از مردم، هیچ کاری، به جز پخش شایعات ندارند. آنها منتظرند تا اشتباه یا لغزشی صورت گیرد. آنگاه از کاهی، کوهی بسازند و خود را با آن، مشغول کنند و با آبرو و حیثیت مردم، بازی نمایند.
بنگرید که رسول خدا صلی الله علیه وسلم چقدر حکیمانه برخورد نمود. به صحابه دستور حرکت داد تا در این مورد، بیشتر صحبت نکنند و مشغول آن نشوند.
به همین خاطر، یکی از بزرگترین راه حلهایی که شایعات را از بین میبرد، و باعث به فراموشی سپرده شدن آنها میشود مشغول ساختن مردم به امور جدی، علم، مسایل علمی و طرح مشکلات بزرگ امت اسلامی است. زیرا مشکلات امت و اسلام، بزرگتر از مشکلات اختلافات است.
اموری مانند نشر اسلام، مبارزه با صهیونیسم بینالمللی، سکولاریسم، کمونیسم، و نصرانیت از اموری هستند که باید به آنها اهتمام ورزید.
سرانجام، رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزد سعدبن عباده (یکی از سران انصار) رفت و سخنان عبداللهبن ابی را برایش بازگو نمود. سعد گفت: ای رسولالله! اگر شما میخواهید او را میکشیم و یا از ورودش به مدینه، جلوگیری میکنیم. زیرا تو عزیزی و او ذلیل است. عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! به من اجازه دهید تا او را به قتل برسانم. پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمود:
«یَا عُمَرُ! لاَ یَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّداً یَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»[۲].
«ای عمر! مردم نگویند: محمد یارانش را میکشد».
روش برخورد صحیح با مخالفان در این مرحله از مراحل دعوت اسلامی، همین است نبیاکرم صلی الله علیه وسلم روش دعوتی داشت که براساس آن، حرکت میکرد. وی مصلحت دعوت را در نظر داشت. و در این راستا برای جان و خانواده و فرزندانش، هیچ پروایی نداشت. زیرا میخواست دعوت ادامه پیدا کند و به گوش همه برسد و مردم از آن، پند بگیرند و هدایت شوند.
این از صفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم نبود که به خاطر خودش، انتقام بگیرد و یا خشمگین شود. بهرحال، آن حضرت صلی الله علیه وسلم نگذاشت که عمر رضی الله عنه، عبداللهبن ابی را به قتل برساند. سپس فرزند عبدالله بن ابی که فردی مسلمان بود، نزد رسولالله صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: ای رسول خدا! شنیدهام که میخواهی پدرم را به قتل برسانی. سوگند به خدا، قلبم آرام نمیگیرد که قاتل پدرم را ببینم که روی زمین راه میرود مگر اینکه او را بکشم. پس به من اجازه بده تا هماکنون بروم و سر پدرم را بیاورم. سوگند به خدا که اگر تو بخواهی، او را میکشم زیرا تو عزیزی و او ذلیل است.
عظمت اسلام را تماشا کنید. چگونه میان پدر و پسر، جدایی میاندازد در حالی که پسر از خون و گوشت او بوجود آمده است. ایمانی را مشاهده کنید که در قلب این صحابی بزرگوار راه یافته و در احساسات و تار و پود وجودش نفوذ کرده و مانند خون، در آن، جریان پیدا کرده است. حقا که «لا إله إلا الله محمد رسول الله» شگفتیهایی از ایمان و یقین و شجاعت و امور خارقالعاده، میآفریند که عقلها را حیران میسازد و دانشمندان از تفسیر آنها عاجز میمانند.
بلی، سرانجام، این انسان بدبخت (عبداللهبن ابی) مُرد و فرزندش نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آمده و از آن حضرت صلی الله علیه وسلم خواست تا پیراهنش را به او بدهد که پدرش را در آن، دفن کند. رسولالله صلی الله علیه وسلم هم پیراهنش را به او داد. سپس از آن حضرت صلی الله علیه وسلم درخواست کرد که بر پدرش، نماز بخواند. رسول خدا صلی الله علیه وسلم هم به خواستهاش پاسخ مثبت داد. عمر رضی الله عنه لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم را گرفت و گفت: ای رسول خدا! آیا با وجودی که خداوند تو را از نماز خواندن بر او منع کرده است، بر او نماز میخوانی؟ رسول رحمت صلی الله علیه وسلم فرمود: «خداوند مرا مختار گذشته و فرموده است: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّهٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [التوبه: ۸۰]. «وَسَأَزِیدُهُ عَلَى السَّبْعِینَ».
[۱]– بخاری و مسلم.
[۲]– بخاری و مسلم.