آیا این صحت دارد که خالد بن ولید یکی از صحابه پیامبر به نام مالک بن نویره و یارانش را ‏کشته ‏است؟

آیا این صحت دارد که خالد بن ولید یکی از صحابه پیامبر به نام مالک بن نویره و یارانش را کشته و بعد به زنش تجاوز کرده و حضرت ابوبکر از گرفتن قصاص واجرای حد بر او خودداری کرده است؟

الحمدلله،

داستان مالک بن نویره به این صورت بود،که او آمد مدینه و مسلمان شد و رسول الله صلی الله علیه وسلم وی را مامور جمع صدقات قوم خودش کرد.

اما بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم، مالک مرتد گشته و از پیروان درجه اول سجاح شد، و سجاح زنی بود که ادعای پیامبری داشت و مالک همراه او جنایات زیادی را مرتکب شد، اما وقتی که سجاح از ادعای پیامبری منصرف شد و خودش به مسیلمه کذاب ایمان آورد! مالک از کرده پشیمان گشت و سعی کرد آب رفته را به جوی باز گرداند و مسلمانان را راضی کند.
وقتی پیش قراولان لشکر اسلام که به جنگ مرتدان آمده بودند به سرزمین مالک داخل شدند، بعضی از مسلمانها شهادت دادند که آن قبیله اذان گفته و نماز خوانده اند و حکم مرتد بر آنها اطلاق نمیشود و افراد قبیله مالک هم گفتند ما مسلمانیم.

خالد گفت اگر مسلمانید، من نماینده امیر المومنین هستم، تسلیم شوید و سلاح بر زمین نهید.
و تسلیم شدند و خالد با مالک گفتگو کرد و مالک در دفاع از خود گفت: من مسلمان بودم نماز میخواندم فقط زکات نمیدادم!
خالد گفت: مگر نمیدانسی که این دو، لازم ملزومند و بی زکات، نماز قبول نمیشود؟
گفت: دوست تو ( پیامبر) این را گفته؟!
خالد عصبانی شده و گفت: دوست من؟! یعنی پیامبر دوست تو نیست؟ والله در به دلم خطور کرد که بکشمت، و بعد بگو مگویی طولانی کردند و خالد در قتل آنها صحبت کرد ابن عمر و ابوقتاده مخالفت کردند و خالد به حضرت ضرار گفت گردنش را بزن و مالک گفت زنم مرا کشته، یعنی بخاطر زیبایی زنم مرا میکشید.
و خالد گفت نه بخاطر ارتداد میکشمت و ضرار گردنش را قطع کرد.
ابوقتاده فورا به مدینه برگشت و از کار خالد شکایت کرد ابوبکر عصبانی و بیتاب شد دستور داد خالد به مدینه برگردد او برگشت و اول با عمر روبرو شد.
خالد بن ولید در حالیکه جای شمشیر بر قبای او آشکار بود و عمامهای پوشیده بود که در آن تیرهایی قرار داده بود وارد مسجد شد، عمر بلند شد و تیرها را از عمامه او در آورد و شکست سپس گفت: مرد مسلمانی را کشتی و با همسرش همبستر شدی، به خدا قسم تو را با سنگی که خودت درست کردی سنگسارت خواهم کرد.
خالد جوابش را نداد و گمان کرد که ابوبکر هم نظر عمر است، و پیش ابوبکر رفت و عذرها پیش کرد و ابوبکر او را بخشید و عذرش را قبول کرد و لکن برای ازدواجش با زن مالک او را بشدت ملامت کرد زیرا که بین عرب این پسندیده نبود.
پس خالد بیرون آمد باز عمر را دید و گفت بیا ببینیم چی داری بگی؟ ای پسر ام سلمه!! (عمر را با تحقیر خطاب کرد)

عمر این نترسی خالد را که دید دانست ابوبکر او را بخشیده است.
و عمر به ابوبکر اعتراض کرد. امیر المومنین گفت خالد خطای اجتهادی کرده است. عمر گفت حداقل برکنارش کن!
گفت او شمشیر خداوند بر کافران است من در غلافش نمیکنم و او را به جنگ مسیلمه کذاب فرستاد بعد به از آن به جنگ عراق روانه اش کرد.
اما خالد کاملا تحت فرمان نبود، سر خود آمد بی اجازه امیر حج کرد، ابوبکر عصبانی شد اما باز برکنارش نکرد، فقط جای ماموریتش را عوض نمود، اما عمر که خلیفه شد با یک کرشمه قلم، او را از فرماندهی برکنار نمود.
متمم بن نویره برادر مالک برای خونخواهی به پیش ابوبکر صدیق آمد و ابوبکر دستور داد زن برادرش را به او برگردانند و دیه خون مقتول را نیز از بیت المال بدهند.
این بود داستان خالد و مالک (به نقل از سایت اسلام تکس، شما نیز می توانید به آن سایت مراجعه کنید و سوالات خود را در این حوزه در آن سایت مطرح نمایید.)

والله اعلم

وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین

مقاله پیشنهادی

علم چگونه از بین می‌رود؟

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: أَلَا أُحَدِّثُکمْ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وسلم …